انجمن علمی عرفان اسلامی ایران برگزار نمود

شبی با حافظ با حضور چهره ماندگار حجت الاسلام و المسلمین دکتر شیخ الاسلامی

 

 

به مناسبت روز حافظ و به دعوت سرکار خانم دکتر طباطبایی رئیس انجمن علمی عرفان اسلامی ایران،  مراسم  بزرگداشت حافظ‌ با حضور استاد دکتر شیخ‌الاسلامی پیشکسوت عرصه ادبیات و عرفان، و جمعی از اساتید و علاقمندان در محل انجمن برگزار شد. 

 جمع، بسیار دوستانه و نشست آن شب، بسیار صمیمانه و خاطره انگیز بود.

 شمع های روشن در مقابل استاد، با شعله های فروزان خود، فضای دل انگیز جلسه را گرم تر می کرد و خبر از لحظاتی به یاد ماندنی می داد.

 چهره ماندگار ادب فارسی در مقدمه بحث، حافظ را شاعر عارف نامیده و تأکید کردند:

 «بدون تردید حافظ، به تمام معنای کلمه عارف شاعر است و این روز برای زنده نگه داشتن خاطره ی شخصیتی بزرگ است. به گونه ای که ما در عالم عرفان، کمتر عارفی را میشناسیم که دلبسته ی حافظ نباشد و حتی برخی عرفای بزرگ بر این باورند که انتقال پیام بعضی از مکاشفاتی که برای اولیاء انجام میگیرد، با شعر حافظ است. یعنی هنگامی که می‌خواهند مقامات ودرجات برخی اولیاء را بر ایشان روشن سازند، غزلی از حافظ برایشان میخوانند.»

 

 استاد به درخواست جمع، برای انتخاب غزل، تفألی به حافظ زدند و لسان الغیب چنین گفت:

 

"در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

 

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست

بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

 

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

 

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو

کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

 

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع"


 

ایشان در بیان نکاتی بدیع و عرفانی از غزل فوق فرمودند:

 "این یکی از غزل‌های تصویرساز حافظ است. غزلی که در هر بیتش تابلویی زیبا، عرفانی و ادبی ساخته میشود و هر بیت معنای کاملی دارد.

 همین کلمه شمع به عنوان ردیف، همه ی ابیات را به هم گره زده و یک دستگاه شعری منسجم اما متنوع به وجود آورده است."

 

سپس  برخی از معانی این ابیات شیرین را به شرح زیر تشریح کردند: 


 

 در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

 

 

 "حافظ خاصیت عشق را در کتمان میداند و هرچه بتوان محبت را مکتوم نگه داشت نشان قدرت صاحب محبت است.

 در روایت  آمده است : «مَن عَشِقَ فعَفَّ و کتم ثُمَّ ماتَ، ماتَ شَهیدا».هرکس دلبستگی پیدا کند و عفت بورزد و کتمان کند شهید است.

 از القابی که گل اندام، گرد آورنده اشعار حافظ در مقدمه برای حافظ ذکر میکند، "شهید" است.

 این برای بسیاری سؤال است که چرا حافظ  را شهید  خوانده است؟

 اخیراً از مرحوم آقای باستانی پاریزی مقالهای خواندم که ایشان یکی از صفات بزرگان عرفان را شهید میشمارد. و شهید در این گونه تعابیر به معنای جان باخته در راه خدا نیست؛ بلکه  شاهد عالم غیب است؛ یعنی کسی که شهود میکند و البته این معنا در شهید به معنای رایج شهید هم هست؛ یعنی شهید را چون اهل شهود است و در پیشگاه خدا به مجرد شهادت آفاق غیب بر او گشوده میشودشهید می نامند.

به هرحال در عرفان کتمان محبت و اسرار غیبی اصل است. کما اینکه در نبوت و رسالت، "اظهار" اصل است و پیغمبر باید دعوتش را اظهار کند؛ اما ولیّ باید مکتوم نگه دارد، مگر اجازه و مأموریتی به او داده شده باشد .تا جایی که  گاهی اولیاء هم  از مقام ولایت خود خبر ندارند. یعنی ولیّ خداست و چه بسا نمیداند که در طیفی از عنایات خداوند است.

برملا کردن این محبت استثنا است و حافظ به دلیل جرئت و جسارتی که در مسائل عرفانی دارد می‌گوید ما نه تنها عاشق هستیم، که کتمان عشق نمی‌کنیم. چندان که چنین سروده است:

فاش می‌گویم و از گفتۀ خود دلشادم                                  بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم"

 

 شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

 

  "از آنجا که سر شمع بریده می شود پس سرباز و سرباخته و سر از تن جدا است و شمع را درمحفل رندان و مجمع خوبان روشن میکنند، پس  سربازان محبت و رندان کوی عشق مرا به شبنشینی و گرم نگه داشتن محفلشان پذیرفتهاند."

 

 روز و شب خوابم نمی آید به چشم غمپرست   

  بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع


 

"اولاً روز را مقدم می دارد بر شب؛  چرا که شب وقت خواب است؛ اما حافظ میگوید نه شب خوابم میبرد و نه روزی که باید جبران بیخوابی شب شود. 

 چشم غمپرست ؛بهترین تعبیر برای  توصیف خمارگونه بودن چشم است . نگاه یک عاشق، جهت دار است  و آیینه محبتی است که در دل او موج میزند.

 در این بیت، تعابیر زیبا و صنایع ادبی از جمله مراعات النظیر وجود دارد- یعنی کلمات متناظر یا متعارض - روز با شب، غمپرستی با بیماری و... .

 

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد         

 همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع


 

 "فتیله‌ی درون شمع برای حافظ خاطرهانگیز میشود که رشته صبرش را مطرح کند و بگوید در محبت، صبر هم اندازه دارد.

 یعنی دیگر غم تو مجال شکیبایی را برای من نگذارده و نشان آن اشکی است که از دیده میریزم و سوز دلی است که در دل دارم که هر دو از آن شمع است؛ هم در درون میسوزد و هم از بیرون اشک میریزد."

 

 

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو

 

کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

 

 

 

 

 "اسم اسب شیرین "گلگون" بوده است؛ حافظ در اینجا میگوید که اگر مرکب اشک دیدگان من که در خونینرنگی به گلگونی مرکب شیرین است نبود،راز من در جهان هستی بر ملا نمی شد.

اشک غماز است و محبت را افشا می کند و مجال کتمان نمیدهد.

 حافظ چند نکته را در این بیت جمع کرده است: خونین بودن اشک را با مرکبی به نام گلگون که شیرین سوار میشده مناسبت داده و گرمرویی را هم برای  اشک آورده است؛ چون هم آه سرد داریم و هم آه گرم و هم اشک سرد داریم و هم اشک گرم. تفاوت این دو در این است که آه سرد از یأس برمیخیزد، اما آه گرم امید  بخش عاشق است و او را برای وصلهای بعدی حفظ میکند.  اگر "گرم‌رو" را به این معنی بگیریم، مرکبی که اشک است، به طرف مقصد، گرمرو و پرسرعت می رود اگر اشک غمازی و پرده‌دری نمیکرد، راز پنهانم -که عشق باشد- برملا نمیشد؛


 

 حافظ در غزل معروف دیگری در باره اشک میگوید:

  اشک خونین من ار سرخ برآمد چه عجب 

  خجل از کرده خود پردهدری نیست که نیست


 

(این بیت حسن تعلیل دارد؛یعنی بیان یک علت زیبا و شاعرانه برای یک اتفاق عادی)

 شاعر در اینجا میگوید:

 میدانید چرا اشک من خونین است؟ برای اینکه پردهدری کرده و خجالت می‌کشد و کسی که خجالت میکشد چهرهاش سرخ میشود."

 

  

 در این بین، استاد با شور و وجدی که از کلامشان هویدا بود این چنین گفتند که: 

 "حافظ یک عارف شاعراست به معنای کامل کلمه. حافظ در غزلهایش به گونه ای است که اول یک فضای معنوی میسازد، بعد حرفهای زمینی میزند. یعنی شما را اول از زمین وعالم دنیا بالا می برد بعد حرفهایی میزند که ظاهرش زمینی است؛به عنوان مثال به این غزل او توجه کنیم:

 

 دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

 که از شما پنهان نشاید کرد سرّ می فروش

 

 گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

 سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

 

 بعد ازآن درداد جامی کز فروغش بر فلک  

 زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش


 

   اول شما را آسمانی می‌کند، بزم را با زهره و مشتری قرین میکند و بعد عالیترین حرف ها را تحریر سمعی- بصری میدهد.


 

 با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

 نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

 

 جام خندان لب و خونین دل است؛ یعنی در عین خونین دلی لبی خندان دارد ولی چنگ اینگونه نیست و به مجرد  آنکه زخمه ای به او می خورد  فریاد میکشد."

ایشان به سرّی که حافظ در این غزل  با شش تعبیر  از آن سخن می گوید اشاره کردند و فرمودند:

" سرّی که حافظ می گوید چیست؟ 

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش​​وز شما پنهان نشاید کرد سرّ می فروش

این بیت شش تعبیر رازآلود دارد:  «دوش» یعنی زمان مبهم، «با من گفت» یعنی رازی بوده که با من گفت، و «پنهان»، «کاردان» و«تیزهوش» یعنی هم سخن شناس و هم مخاطب شناس، کسی که میفهمد چه حرفی بزند و با چه کسی حرف بزندو اینکه میگوید"وز شما پنهان نشاید". حالا این سّر چه چیزی است؟ ظاهرش این است: گفت آسان گیر بر خود، این که راز نیست و یک مطلب اخلاقی است. 

 از خصوصیات حافظ این است که  معنای حرف‌هایی که  میزند  در خود بیت  وجود دارد، حتی اگر پیچیدهترین معنا باشد. تمام سؤالاتی که حافظ کرده جوابش در بیت هست، ولی تجاهل میکند. اینجا هم همینطور است. گفت آسان گیر بر خود... ظاهرش این است که این یک فرمان اخلاقی است."

 

دکترشیخ الاسلامی  در باره  راز  مطرح در این بیت گفتند  که:

 "گفت آسان گیر، یعنی می پذیرم  که سخت است اما اینکه تو بتوانی سختی هارا آسان ببینی "راز" است.

 

 ایشان درادامه بحث خود به   شرح این نکته پرداختند که:

 "گاه عقل و گاه عشق اقتضای خاموشی دارد :

بر بساط نکتهدانان خودفروشی شرط نیست          

یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

 

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید       

 زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

 

این دو بیت از لحاظ مضمون هر دو یک معنا دارند. دو نکته ظریف در این دو بیت است که: "زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش"، اگر جای گفت و شنید نیست چشم و گوش بودن یعنی چه؟ گوش برای شنیدن است و چشم برای دیدن و هردو پیام هم یکی است؛ یعنی در بساط نکته دانان نباید حرف زد و در حریم عشق هم نباید حرف زد. تفاوت این دو بیت در همین است: یعنی ای مرد عاقل؛گاه عقل اقتضای خاموشی دارد و گاه عشق اقتضای خاموشی دارد. چه به فرمان عقل باشی و چه به فرمان عشق.باید خاموشی بگزینی

نکته دوم که تفاوت بین گفت و شنود و چشم و گوش است این است که گفت و شنید دو کلمه نیست، یک ترکیب است و معنای گفتن و شنیدن ندارد. گفت و شنید یعنی مخاصمه یعنی گفتگویی که وارد کردن اشکال و جواب گرفتن است. وگرنه اگر مناسب با چشم و گوش باشد قابل حل نیست. یعنی در فضای محبت جای اشکال وارد کردن نیست."


 

استاد سخنان خویش را پایان دادند، در حالیکه شعله های شمع های مقابلشان همچنان فروزان بود  وجمع  حاضر ، همچنان مشتاق.

  

 

 

اندکی صبر نمایید...