شرح خطبه توحیدی امام رضا(ع) - مقدمه
«بسم الله الرحمن الرحیم»
هنگامیکه مأمون خواست امام رضا «علیهالسلام» را به ولایتعهدی برگزیند، بنیهاشم به او معترض شده و از روی حسادت گفتند: آیا شخص نادانی را که فاقد بینش لازم است، برمیگزینی؟
به همین سبب، مأمون امام رضا «علیهالسلام» را به مجلس دعوت نمود. حاضران خطاب به حضرت گفتند:
ای ابوالحسن بر منبر برو و مطالبی را در شناخت خداوند بهعنوان شاخص و نشانه برایمان بیان دار، تا بر آن پایه خداوند را عبادت کنیم.
آن حضرت بر منبر رفت و متفکرانه نشست. سر به زیر انداخته، قدری سکوت کرد. آنگاه حرکتی به خود داد و برخاست، سپاس خدا گفت و بر او ثنا فرستاد و بر پیامبر و خاندانش درود گفت و آنگاه خطبهای ناب و بیبدیل را در توصیف حق تعالی بیان فرمود.
این مجموعه، خلاصه تفسیری است از خطبه ابوالحسن، تا بیهمتاترین خطبه توحیدی را به اذهان کوچک ما نزدیک و نزدیکتر ساخته و درک آن را برای همگان میسّر گرداند.
خطبه مشتمل بر ۳۲ فراز میباشد که مجموعه حاضر، هر فراز را بهصورت مجزا و به ترتیب فرمایش حضرت، مورد بررسی قرار میدهد. باشد که راهی سبز برایمان بگشاید.
شرح خطبه توحیدی امام رضا(ع) - فراز اول
1ـ اول عبادة الله معرفته و اصل معرفة الله توحیده. آغاز بندگی خداوند، شناخت اوست و پایه شناخت او یکتا دانستن اوست.
فراز اول خطبه ابوالحسن، فرمایش امیرالمؤمنین علی «علیهالسلام» را در ذهن تداعی میکند که: «ما من حرکه الاّ و أنت محتاجٌ إلی معرفة»؛ انسان در هر حرکتی نیازمند شناخت است.
عبادت به معنای تواضع، تذلل و کرنش در برابر یک موجود بینهایت نیز، یک حرکت است و از این قاعده مستثنی نیست. آیا منطقی نیست که لازم است پیش از کُرنش در برابر موجودی، او را بشناسیم؟ آیا میتوانیم مطیع اوامر کسی شویم که نمیدانیم کیست؟
خداوند تبارک و تعالی میفرمایند: «کُنتُ کنزاً مخفیاً، فخلقتُ الخلق، لِکَیْ أعرف»؛ من گنجی مخفی بودم، خلق را آفریدم تا شناخته شوم.
بنابراین طبق کلام خداوند میتوان دریافت که تنها هدف از زیستن ما در دنیا، چیزی جز این باشد، تمام عمرمان را به زیان سپری کردهایم. تمام تشریفاتِ دنیا، برای آن خلق شدهاند که ما را در جهت مسیر شناخت خداوند یاری داده و پیش برند. راستی! آیا ما روزگارمان را در این مسیر میگذرانیم؟؟؟
بیایید کمی لطیفتر به موضوع نگاه کنیم. «لا اله الا الله» یعنی چه؟ چهطور میشود که خداوند «إله» انسانی شود و از او دلبری کند؟ مگر میشود با خداوند رفیق شد؟
بلوغ انسان، درست در همان لحظهای اتفاق میافتد که تصمیم میگیرد، پروردگارش را که قرار است تا ابد اِله و دلبرش باشد، بشناسد. پروردگاری را که باید اوامرش را مو به مو اطاعت نماید تا بتواند به اخلاقش متخلق گردد. آیا میتوان؛ اخلاقِ کسی را آموخت و شبیه کسی شد که هیچ شناختی از او نداریم؟
عبادت ماندگار
میزان شناخت هر کسی از خداوند تعیین میکند که عبادات او چه آثاری با خود به دنبال دارند. محصولِ عبادتی، ماندگار خواهد بود که با معرفت انجام گرفته باشد. عبادتِ با معرفت، انسان را به یقین میرساند و یقین همان محصولِ ماندگار عبادت است... «واعْبُد ربّک حتی یأتیک الیقین»؛ (سوره حجر – آیه 99)
کسب معرفت ! عبادت ! رسیدن به یقین
«... و اصلُ معرفة الله توحیده»
توحید
مهمترین مرحله شناخت خداوند، توحید (یکتا دانستن او) است. این جمله به آن معنا نیست که بفهمیم «خدا یکی است» بلکه به آن معناست که عمیقاً درک کنیم که جز خداوند در عالم چیز دیگری وجود ندارد و هرچه هست، از خداست.
اگر نگریستن به چیزی، ذهن ما را به آن جهت سوق داد که «این موجود مظهر خدا بوده و هستیاش را از او میگیرد»، ما به سمت درک توحید پیش رفتهایم. امّا اگر در ذهن خویش، برای هر موجود، ذاتی غیر از ذات خداوند در نظر گرفتیم، باید اعتراف کنیم که هرگز به توحید و درک آن نزدیک نشدهایم.
چگونه میتوان خدا را شناخت؟
«سَنُریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتّی یتبیّن لهم أنَّهُ الحق...»ِ (سوره فصلت ـ آیه 53)
به زودی، نشانههای خود را در کرانهها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد، تا برای آنان روشن شود که بیتردید او حق است.
خداوند در آیه بالا، مطالعه نشانههای خویش را در جهان هستی و نفس انسان بهعنوان دو دسته از راههای شناخت خود معرفی مینماید.
اما مگر نگفتیم که حقیقت توحید آن است که اساساً جز خداوند، چیز دیگری در عالم وجود ندارد و آنچه در عالم میبینیم، مظاهر و تجلیات خداوند میباشند؟
پس با مقایسه این دو عبارت درمییابیم که خداوند را جز با خودش نمیتوان شناخت. برای شناخت او، دست روی هر چیزی که بگذاریم، درواقع دست روی خود خدا گذاشتهایم. چرا که آن شیء نیز فقط آینهایست که سیمای خالقش را نشان میدهد و از خود ذاتی ندارد. به این نقطه که برسیم، یعنی به مشاهده یکتایی خداوند در عالم رسیدهایم، یعنی توحید را شهود کردهایم، و خداوند تنها همین را از ما میپذیرد؛ شهود...
«أشهد أنْ لا اله الاّ الله وحده لا شریک له»
از همین روست که در نماز نیز از ما شهود خواستهاند:
شهود یکتایی خداوند؛ أشهد أنْ لا اله الاّ الله
شهود رسالت پیامبر؛ أشهد أنَّ محمَّداً رسول الله
شهود ولایت امیرالمؤمنین؛ أشهد أنَّ علیّاً ولیّ الله
پس شهود یکتایی پروردگار، اساس معرفت خداست. و این معرفت سببسازِ عبادتی میگردد که انسان را به وصال معبودش میرساند و این وصال، همان سعادت ابدی و جاودانه اوست.
آیا میتوان ثابت کرد که خداوند تنها وجود بینهایت و مطلق هستی است که تمام کمالات را در خود دارد؟
1 ـ همه انسانها طالب کمالِ بینهایت هستند؛
ذات انسانها بهگونهای طراحی شده که تمایل دارد تمام کمالات را از قبیل ثروت، زیبایی، قدرت، علم، جاودانگی و... . بهصورت بینهایت و یکجا در خویش داشته باشد. سؤال اینجاست که آیا میتوان تمام کمالات را آن هم بهصورت یکجا و بینهایت کسب نمود؟
۲ ـ طلب هر چیزی، نشاندهندهی موجود بودنِ آن است؛
اگر ما تشنگی را در وجودمان احساس کرده و آب را طلب میکنیم، نشاندهندهی آن است که چیزی بهعنوان آب، برای رفع تشنگی در جهان طبیعت وجود دارد. بنابراین طلب کمال بینهایت از سوی انسانها، نشاندهندهی موجود بودن آن در عالم است.
۳ ـ طلب هر چیزی، نشاندهندهی سنخیت با آن چیز است، همواره طالب و مطلوب همسنخ یکدیگرند؛
ساختار چشم بهگونهای طراحی شده که با نور هماهنگ و همسنخ است. از همین روست که چشم برای دیدن، نور را میطلبد. اگر انسانها کمال بینهایت را میطلبند، پس قطعاً با آن سنخیت دارند.
۴ ـ طلب هر چیزی، نشاندهندهی نوعی آگاهی و شناخت نسبت به آن است؛
امکان ندارد که انسان طالب چیزی باشد که برایش ناشناخته و مجهول بوده است.
۵ ـ طلب چیزی نشاندهندهی بهرهبرداری قبلی از آن است؛
چشیدن طعم نوعی میوه، سبب میشود که در آینده باز هم برای استفاده از آن راغب شویم. ما میوهای که حتی یکبار هم ندیده و میل نکردهایم را هرگز طلب نمیکنیم. آیا میتوان پذیرفت که انسان طالب کمال بینهایت است، بدون آن که قبلاً از این کمال لذت برده باشد؟
۶ ـ طلب هر چیزی نشاندهندهی فقر نسبت به آن و داشتن ظرفیت برای کسب آن است؛
انسان هرگز چیزی را که در اختیار دارد، طلب نمیکند. بهعنوان مثال کسی که باسواد است، دیگر طالب آموختن الفبا نیست. از سوی دیگر بسیار روشن است انسانی که سیر شده، غذا نمیطلبد، چرا که ظرفیت او تکمیل گشته است.
طلب کمال بینهایت، نشان میدهد که انسان بهاندازهی بینهایت استعداد و ظرفیت جذب کمالات را داراست.
ـ اکنون ثابت شد که خداوند بهعنوان یک کمال بینهایت و مطلق، وجود دارد و این کمال، مطلوبِ تمام انسانهاست.
کمی با دقتتر نگاه کنیم؛ آیا جمله بالا، عین عبارت «لا اله الاّ الله» نیست؟
در ادبیات عرب، «الله»، همان اِله شناخته شدهای است (ال) که مطلوب انسانها بوده و همه کمالات را یکجا در خویش جمع نموده است.
کمالِ مطلق بینهایت یعنی چه؟
چرا باید همه کمالات بهصورت یکجا و مطلق طلب شوند؟ چرا نمیتوانیم برای هر کمالی یک بینهایت قائل شویم، مثلاً بگوییم؛ یک بینهایت علم، یک بینهایت قدرت، یک بینهایت زیبایی و...
در پاسخ باید گفت که کلمهی بینهایت محدودیتبردار نیست. بینهایت یعنی چیزی که حد و حدودی ندارد. آیا میتوان دو بینهایت را در کنار هم فرض کرد؟ و این در حالیست که با میان آمدن بینهایت دوم، باید برای بینهایت اول حد و مرز قائل شویم و این اصلاً با معنای کلمه بینهایت سازگار نیست.
بنابراین اگر ما طالب کمالی آن هم بهصورت بینهایت هستیم، باید به دنبال منبعی باشیم که همهی کمالات را بهصورت یکجا در خود داشته باشد، زیرا بینهایت، دو بردار نیست.
نکته: اگر بگوئیم ذاتِ این کمال مطلق بینهایت از زمانی خاص و یا در مکانی خاص بهوجود آمده و یا تا زمانی معلوم و یا مکانی معلوم ادامه دارد. باز هم برایش حد و مرز تعیین کردهایم، که با کلمهی بینهایتِ او سازگار نیست. بنابراین بهتر است اینطور بگوئیم؛ ذاتِ کمال مطلق بینهایت که مطلوب همه انسانهاست ازلی و ابدی است... .
«لا إله الذی، لا نهایت لَه...»
رابطه «الله» و نفس انسان
اکنون ثابت شد؛ بینهایت کمالی که مطلوب انسانهاست، همان ذات یکتا و نامحدودی است که تمام آنچه در عالم میبینیم مظاهر وجودی او میباشند و از خود وجود مستقلی ندارند؛ نفس انسان چگونه ظرفیت درک این بینهایت و پذیرش کمالاتش را دارد؟
نفس ما چیزی جز یک مظهر وجودی از آن ذات بینهایت نیست. سادهتر بگوییم: یک لیوان از آب دریا، خاصیتِ تمام آب دریا را با خود دارد. نفس انسان، همسنخ با کمال مطلق است، پس توانایی درک و جذب آن را خواهد داشت.
نگاهی جدید به سوره توحید
با توجه به آنچه تاکنون آموختهایم، یکبار کمی موشکافانه سوره توحید را بررسی میکنیم؛
«قل هو الله أحد ، الله الصمد ، لم یلد و لم یولد ، و لم یکن له کفواً احد»
«هو»؛ از آنجا که خداوند یک حقیقت مطلق و بینهایت است و ما بهعنوان یک جلوه و ظهور از این حقیقت کل هستیم، پس نمیتوانیم بر او احاطه یافته و شناخت کاملی از او بهدست آوریم. به همین سبب او را «هو» مینامیم.
«هو»، مقام غیب الغیوبی و ناشناختهی خداوند است که درخور فهم هیچ موجودی نیست.
«الله»؛ آن اِله و دلبری که نفسِ همهی ما او را میشناسد و میطلبد، همه کمالات را یکجا در خود جمع نموده است.
«أحَد»؛ گفتیم که او یک حقیقت بینهایت است و بینهایت هم نمیتواند در کنار بینهایت دیگر قرار گیرد. پس او یک ذاتِ بینهایت یکتاست... «قل هو الله أحد»
«صمد»؛ تمام کمالات در او جمع شده، پس نیازمند کسبِ کمالِ جدیدی نیست، بنابراین او بینیاز است.
«لم یلد»؛ ذات او یکتاست، و اگر بتواند تولید مثل کند، احدیت و بینهایت بودنش نقض میشود. پس هرگز مانند خودش را تولید نکرده و نخواهد کرد. مخلوقات او، تنها جلوهای از ذاتِ احد او هستند.
«و لم یولد»؛ گفتیم که «بینهایت» زمان نمیپذیرد، ذات خداوند ازلی و ابدی است، پس نمیتواند زمانی از کسی متولد شده باشد.
«و لم یکن له کفواً احد»؛ یک هستی مطلق و یکپارچه که تمام مخلوقاتش تجلیات و مظاهر ذاتش هستند، نمیتواند شریک و یا شبیهی داشته باشد.
تفاوت حضور و ظهور خداوند
ثابت شد که خداوند تنها وجود مطلق و یگانه هستی است و تمام موجودات تجلی ذات او هستند. بنابراین نمیتوان گفت که خداوند در جایی از عالم حضور ندارد. ... «و هو معکم، أین ما کنتم ...» و او با شماست، هرجا که باشید... (سوره حدید ـ آیه ۴)
حضور خداوند با تمام اسماء و صفاتش در تمام عالم به یک میزان گسترده است، اما ظهور او در هر شیء و یا در هر گوشهی عالم با جای دیگر متفاوت است. بهعنوان مثال ظهور تجلیات خداوند در یک شاخه گل با ظهور او در یک تکه سنگ و یا ظهورش در یک انسان متفاوت است، اما حضورش در هر سه مورد از مثال بالا یکسان است. هیچ چیز در عالم، مانع حضور خداوند نیست. وجود او در همه چیز حضور داشته و هیچ موجودی در برابر حضور او مقاومتی نمیتواند از خود بروز دهد، و این معنای اسم قهار خداوند است... «لمن الملک الیوم؟ لله الواحد القهار» (سوره غافر ـ آیه ۱۶)
لا اله الاّ الله
آموختیم که تصرف بر ذات خداوند و شناخت کامل او برای انسان که خود نوعی تجلی از ذات پروردگار است، ممکن نیست. در همین جا این پرسش مطرح میشود که انسان چگونه میتواند عاشق کسی باشد که هرگز نمیتواند او را کاملاً بشناسد؟ چگونه میتواند او را اله خود دانسته و پرستش کند؟
با کمی تأمل میتوان دریافت که انسان در رویارویی با هر نعمتی از نعمات خداوند، پس از گذشت مدت زمانی دلزده شده و نعمتی بالاتر را میطلبد. از آنجا که انسان بینهایتطلب است، به دنبال هر کمالی که باشد، بینهایتش را در وجود خداوند خواهد یافت. بهعنوان مثال اگر به دنبال قدرت است، نهایتش را در او مییابد، اگر زیباییطلب است، اوج زیبایی را در او خواهد یافت و...
بنابراین کسب هر کمال از کمالاتِ عالم، این مسئله را بر او اثبات خواهد نمود که بینهایتِ ممکنِ آن کمال در وجود خداوند بوده و اوست که تمام کمالات را یکجا در خود جمع نموده است (شهود کلمه الله). سپس به راحتی میتواند دریابد که هیچ کمالی از او بالاتر نیست که بتواند آن را معبود خود برگزیند. (شهود کلمه لا اله الاّ الله) رسیدن به این شهود، آنقدر در نزد خداوند ارزشمند میباشد که حضرت علی «علیهالسلام» میفرمایند؛ اگر بنده مسلمانی بگوید «لا اله الاّ الله»؛ این سخن بالا رفته و هر سقفی را خواهد شکافت و بر هیچیک از گناهان او نمیرسد مگر آنکه نابودش میکند.
لا در ابتدای «لا اله الاّ الله»، نفی الهههای کاذبی است که در مسیر زندگی ما قرار میگیرند و ممکن است ما را از رسیدن و شبیه شدن به اِله حقیقیمان بازدارند.
باید بیاموزیم بزرگترین غایت ما در دنیا آن است که بر سر الهههای دروغین و چشمکزنِ مسیر زندگیمان شمشیر «لا» بکشیم و جز «الله» به اِله دیگری نپردازیم.
فسق
ذات انسان، بهعنوان یک جلوه از تجلیات خداوند، عاشق او و طالب کمالات اوست. به انحراف انسان از آنچه ذاتش میپسندد، در اصطلاح فسق گفته میشود. به آیه ۲۴ سوره توبه توجه کنید؛
ـ «قل إن کان آباؤکم و أبناؤکم و إخوانکم و أزواجکم و عشیرتکم و أموالٌ اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکِنُ ترضونَها أحبَّ إلیکم من الله و رسوله و جهادٍ فی سبیله فتربّصوا حتّی یأتی اللهُ بأمره والله لا یهدی القوم الفاسقین»
ـ بگو ای مردم اگر شما پدران1، پسران۲ و برادران۳ و زنان۴ و خویشاوندان۵ و اموالی که جمع آوردهاید۶ و مالالتجارهای که از کسادی آن بیمناکید7 و منازلی که به آن دل خوش داشتهاید۸ را بیش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست میدارید، منتظر باشید تا امر نافذ خدا جاری گردد و خدا فاسقین را هدایت نخواهد کرد.
در این آیه خداوند ۸ دسته از الهههای دروغین را که ممکن است سبب انحراف ما از آنچه ذاتمان میپسندد، شوند را برایمان برشمرده است.
اگر پرداختن به هرکدام از این ۸ دسته، سبب شود که ما از حقیقت «لا اله الاّ الله» فاصله بگیریم، تا جایی که از عشقورزی به اِله حقیقیمان «الله» و اطاعت از رسول او و جانفشانی در راه پروردگارمان بازبمانیم، به نوعی انحراف از ذات اصلیمان مبتلا شدهایم و یا در یک کلام فاسق گشتهایم. در اینصورت باید در عذابی دردناک که عاقبت منحرفین از انسانیت (فاسقین) است، وارد شویم.
اکنون به آسانی میتوان دریافت که عاشورا از آن جهت روز تحقق کلمه «لا اله الاّ الله» بود، که رقص شمشیرهای «لا» بر سر الهههای دروغین، هیاهویی در تاریخ به پا کرده بود. همه آمده بودند تا الهههای کاذبشان را برای اِله حقیقیشان قربانی کنند، و هرکس قربانیِ بیشتری میداد، شادمانتر بود.
البته باید هوشیار بود که محبت و مودت نسبت به اعضای خانواده، خود نیز از نعمتهای الهی است. خداوند هر آنکس را که با اهلش مهربانتر باشد را بیشتر دوست میدارد. اما فراموش نکنیم که این محبت نباید روی هدف اصلی خلقت ما سایه افکنده و ما را از محبت به اِله حقیقیمان بازدارد. تا جایی که اگر روزی قرار بود میان خدا و یکی از ۸ دسته از الهههای کاذبی که در آیه بالا خواندیم، یکی را برگزینیم، خداوند گزینه انتخابی ما نباشد.
بیایید کمی با خودمان روراست باشیم؛ ما در چنین آزمونی کدام گزینه را انتخاب خواهیم نمود؟؟؟
هرگز فراموش نکنیم که در هجوم وسوسهها، مصیبتها، مشکلات و... اکسیر «لا اله الاّ الله»، آرامبخشِ جانِ انسان است. یقین به این حقیقت که او با همه کمالات و قدرتش در کنار ما، اِله ما، یاور ما و رافع تمام مشکلات ماست، قدرتی شگفتانگیز در وجودمان تولید خواهد کرد. انسانی در زندگی خویش، تنهایی را تجربه نخواهد کرد مگر اینکه به حقیقت «لا اله الاّ الله» رسیده باشد.
تجلی یعنی چه؟
ابتدا، با یک مثال شروع میکنیم؛
عقاید توحیدی، با ذاتِ استاد درآمیخته است. یعنی میان ذات استاد و عقاید توحیدی او نمیتوان فاصلهای تعیین کرد. اما اگر او بخواهد این عقاید را به گروهی دیگر بیاموزد، ابتدا باید آن عقاید را در مرحله عقل خویش فرمولبندی کرده، در مرحلهی خیال تصورشان نموده و سپس آنها را بهصورت صوت در عالم ماده تولید و به گوش شاگردانش برساند (سیر نزولی) شاگردان نیز پس از دریافت صوت از عالم ماده که توسط قوای عقلانی این فرمولها را طبقهبندی نموده و بهعنوان یک اعتقاد صحیح و اثبات شده میپذیرند تا جایی که با تمرین و تکرار این عقاید، جزء ذات آنان شده و در ضمیرشان ثبت میگردد. (سیر صعودی)
در این سیر نزولی و صعودی که میان استاد و شاگردان برای آموختن یک مفهوم ردّ و بدل شد، دیدیم که حقیقتِ توحید، یک حقیقت واحد بود که در مراتب مختلف، چهرههای گوناگون به خود گرفت. به این معنا که هر بار با یک نوع تجلی ظاهر گشت، تا از ذات استاد به ذات شاگردان منتقل شد.
ذات خداوند نیز برای ظهور در مراتب گوناگون، چهرهها و جلوههای مختلفی به خود میگیرد که به این ظهورات مختلف، تجلیات خداوند گفته میشود. توجه و تمرکز ما به هرکدام از این تجلیات، درواقع توجه به همان ذات احد و یکپارچه به نام «الله» است؛
«... أینما تولّوا فثمَّ وَجهُ الله ...»؛ به هر طرف رو کنید به سوی خدا روی آوردهاید. (سوره بقره ـ آیه 115)
گفتیم که حضور خداوند در همه جا یکسان است. اما ظهور او به تناسب مرتبه تجلیاش متفاوت میباشد. ظرفیت هر مرتبه از تجلی، نوعِ ظهور خداوند را در آن مرتبه مشخص میکند.
اما دقت داشته باشیم که تنوع تجلیات خداوند، مانع از واحد بودنِ حقیقت ذات او نیست. آن حقیقت واحد همچنان یکتایی خویش را حفظ خواهد کرد، در حالیکه مظاهرش میتوانند متنوع باشند.
تسبیح خداوند
در قرآن بسیار آمده است که تمام آنچه در آسمان و زمین است، خداوند را تسبیح میکنند؛
«یُسبّحُ لَهُ من فی السموات والارض، والطَّیر صافّاتٍ کُلٌ قد علم صلاتَهُ و تسبیحه...» (سوره نور ـ آیه 41)
زیباتر آنکه همه موجودات به تسبیح و نمازشان کاملاً آشنایند.
این آیه نشان میدهد که خداوند برای تمام اشیاء شناخته شده است. هم او را میشناسند و به همین دلیل تسبیحش میکنند. چرا که ستودن موجودی، بدون شناخت اوصافش ممکن نیست.
صدای خدا
گاهی اتفاق میافتد که ما حرفی و یا احساسی را با حرکت خاصی و یا توسط عضوی از اندامهای بدنمان به مخاطبمان میرسانیم. مثلاً با خرید هدیهای او را به این موضوع توجه میدهیم که دوستش داریم و یا با در هم کشیدن ابروها، حس ناخوشایندمان را از موضوعی به او منتقل میکنیم. این نوع حرکات از سوی ما در واقع نوعی تکلم هستند.
خداوند از تمام مخلوقاتش در قرآن با نام کلمه یاد میکند. کلمه، ابزار اولیهی تکلم است. پس خداوند تمام مخلوقاتش را وسیلهای برای سخن گفتن با ما قرار داده است. تجلیات او، کلامِ روشنی از او برای شناختِ بیشتر ما هستند. حال کمی تمرکز کنیم؛ آیا صدای روشن خدا را میشنویم؟
او کسی است که تمام آنچه را که در آسمانها و زمین میبینیم برای من و تو و... خلق نموده است. تا او را ببینیم، صدایش را بشنویم و بشناسیمش ... تا شاید به خاک افتیم در برابر کسی که همه چیز است و ما هیچ چیز. او که تمام عالم را زبانِ تکلم خویش آفرید تا خداوندیاش را بر ما فریاد کند.
راستی! آیا تاکنون حتی برای یکبار هم که شده، لذت هدیه گرفتن یک شاخه گل زیبا را از دستان خداوند چشیدهایم و این در حالی است که او تمام شاخههای گلهای زیبا را با همه ظرافت و لطافتشان فقط و فقط برای لذت من و تو خلق نموده است. برای آنکه وقتی به گلی نگاه میکنیم، دستان قدرتمند خالقش را در پسِ آن ببینیم.
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید...
نه تنها چشمها را که ابتدا باید جانها را شست؛ از هرچه ناپاکی، از هر چه سیاهی، از هر آنچه که حجاب چشمانمان میشود از دیدن او...
اول باید جان را تطهیر کرد تا چشم هم مطهر شود. استغفار، مبارزه با حملات شیطان، رها شدن از گذشته و آینده، مبارزه با بخش طبیعی وجود، تمرکز، عبادت و ... تطهیرمان خواهد کرد، آنقدر که بتوانیم نادیدنیها را ببینیم.
باید «من» وجودمان را حذف کنیم. آیینه وجود ما اگر از زنگار «منیت» و «گناه» پاک شود، به یقین زیباتر میتواند اسماء پروردگارش را متجلی سازد. اگر از ظهوراتمان رنج میبریم، باید بدانیم که طهارت میتواند آینه ظهورها را شفافتر کند.
تفاوت حضور و علم خداوند
ـ «ألا إنّه بکل شیءٍ محیط»؛ آگاه باشید که او به تمام اشیاء احاطه دارد. (سوره فصلت ـ آیه 54)
«شیء» به چه چیزی اطلاق میشود؟
به تمام تجلیات خداوند از ریزترین آنها (مثل الکترون، نوترون و...) تا بزرگترین آنها (اجرام آسمانی و...) که همه و همه در کنار هم اجزاء عالم هستی را تشکیل میدهند «شیء» اطلاق میشود. آیه بالا به حضور خداوند بهصورت کامل در تمام اشیاء اشاره دارد.
ـ «إنّ الله قد أحاط بکل شیءٍ علما...»؛ همانا خداوند بر تمام اشیاء علم و آگاهی دارد. (سوره طلاق ـ آیه 12)
از سویی دیگر علاوه بر آنکه خداوند در تمام اشیاء حضور دارد، طبق آیه بالا نسبت به تمام اشیاء علم و آگاهی کامل دارد. یعنی هیچ شیء از اشیاء عالم هستی بر او پوشیده نیست.
توصیف خداوند از نگاه علی «علیهالسلام»
امیرالمؤمنین «علیهالسلام» در خطبهی یکم نهجالبلاغه میفرماید: «إنّ الله مع کل شیء لا بمقارنه»؛ خداوند همراه تمام اشیاء هست، اما نمیتوان آنها را از هم تمییز داد. مثلاً چیزی را بهعنوان شیء و چیزی که همراهش هست را «حق» نامید.
... و غیر کل شیءٍ لا بمزایله
از سویی خداوند در عین معیت (همراهی) با اشیاء خصوصیات آنها را دارا نمیباشد؛ ولی با وجود این هیچ فاصلهای نیز میانشان وجود ندارد. مثلاً خداوند رنگ گل رز قرمزی را که خلق کرده از او نمیگیرد و یا مثل آبی که خلق نموده مایع نیست. خصوصیات اشیاء مربوط به مرتبه تنزل آنهاست. خصوصیات اشیاء مربوط به مرتبه تنزل آنهاست.
امیرالمؤمنین «علیهالسلام» در جایی دیگر میفرمایند: «هو فی الأشیاء علی غیر ممازجه...»
خداوند در عین حضور همراهی کامل با اشیاء با آنها مخلوط و ممزوج نمیگردد. مثلاً خیسی یک شیء او را خیس نمیکند. برای تفهیم بیشتر کلام امیرالمؤمنین «علیهالسلام» به مثال زیر توجه فرمایید؛
نفس ما بهعنوان یک حقیقت مجرد که مکان و زمان برنمیدارد، همیشه با ما همراه بوده و بر بدن ما و تمام قوای پنجگانهاش احاطه کامل دارد. اما آیا با وجود آنکه نفس در بدن ما حضور کامل دارد، در درون بدنِ ماست؟ آیا بهعنوان چیزی جداگانه بدن ما را همراهی میکند؟ آیا میتوان میان نفس و بدن فاصله انداخته و یا آنها را از هم متمایز نمود؟
جواب تمام این سؤالها منفی است. نفس حقیقتی مجرد بوده و بدن حقیقتی مادی که هرکدام خصوصیات مربوط به خود را دارا میباشند. رابطه نفس با بدن دقیقاً مانند رابطه خداوند با مخلوقاتش است؛ از همین روست که میگوییم؛ «من عرف نفسه، فقد عرف ربه»
نفس ما در قوه عقل، بهصورت تعقل و در محسوساتی مثل شنیدن، دیدن، لمس کردن و... بهصورت حس ظهور میکند. در قوه فوق عقلانی ارتباطات عمیق معنوی و عشقورزی به پروردگار را ایجاد میکند و...
آری، نفس ما در همه قوای ما به یک میزان حضور دارد اما ظهور او به مرتبهای از آن قوه بستگی دارد که باید در آن ظهور یافته و فعال شود. از سویی کاملاً واضح است که عمل شنیدن برای نفس ما، مانع از دیدن، خیالپردازی کردن، تفکر کردن و... در یک زمان واحد نمیگردد و یا همه این فعالیتها باهم، واحد بودن نفس ما را زیر سؤال نمیبرد. پس بهراحتی میتوانیم این نکته را در یک زمان واحد نمیگردد و یا همهی این فعالیتها باهم، واحد بودن نفس ما را زیر سؤال نمیبرد. پس بهراحتی میتوانیم این نکته را درک کنیم که پرداختن به یک شیء، خداوند را از پرداختن به شیء دیگر بازنداشته و حضور او در یک شیء مانع حضور او در تمام اشیاء نمیگردد.
آیا گناه و یا خطا از سوی مخلوقات که تجلیات خداوند هستند نیز مربوط به خداوند بوده و به او نسبت داده میشود؟
خداوند اراده فرمود تا موجودی مختار و صاحب اراده خلق نماید. بنابراین بهصورت مخلوقی که از خود اراده داشته و صاحب انتخاب بود تجلی فرمود. در خطبه علی «علیهالسلام» آموختیم که اگر حقیقتی واحد به مرتبهای تنزل یافته و تجلی نماید، خصوصیات آن مرتبه را نخواهد داشت. بهعنوان مثال بدن که مرتبه نازله نفس است، رنگ دارد، به خواب میرود، غذا میخورد و... آیا نفس نیز رنگ دارد؟ میخوابد؟ غذا میخورد؟ ...
در جواب باید اینگونه گفت؛ از آنجا که انسان تجلی پروردگار است تمام توان و قدرتش را از او میگیرد. اما انسان با مخلوقات دیگر ارادهای است که برای انتخاب مسیر دارد.
بنابراین اراده موجود انسان میتواند نقشه راهی را که خداوند برای سعادتش طراحی نموده بپذیرد و طبق آن حرکت کرده و به سعادت برسد و یا آن را نپذیرفته و خلاف جهت آن طی مسیر کند. به این حرکت در خلاف جهت فطرت، در اصطلاح معصیت و یا گناه گفته میشود.
اولیاءالله چگونه صدای ما را میشنوند؟ چگونه میتوان با آنها ارتباط دوستی برقرار نمود؟
آموختیم که؛
۱ ـ خداوند در همه جا حضور یکسان دارد.
۲ ـ به تمام اجزاء عالم هستی علم و آگاهی دارد و احوال هیچ ذرهای نیز از او پوشیده نیست.
معصومین «علیهمالسلام» تنها تجلیات کامل خداوند هستند. یعنی تنها مخلوقاتی که خداوند با تمام اسماء خود هم در آنها حضور دارد و هم ظهور. از طرفی همانگونه که علم خداوند بر همه چیز احاطه دارد، علم و آگاهی نیز همه هستی را دربرمیگیرد (سعه وجودی). تنها تفاوت این تجلیات با ذات خداوند آن است که آنها ساختهی دست خداوندند.
پس از هر گوشهای از عالم میتوان با آن ها ارتباط برقرار نموده و درخواست کمک نمود.
لحظه با شکوه بندگی
آنچه تاکنون آموختیم خلاصهای از حقیقت توحید بود که پایه و اساس شناخت خداوند و عبادت اوست. شهودِ توحید، آغاز بندگی خداوند است. آیا زمان آن نرسیده که این لحظه با شکوه را به یکدیگر مبارک باد، گوییم؟
جانی که توحید در آن شکل گرفت. دین و احکامش را به آسانی خواهد پذیرفت. نبوت و امامت میوه درخت توحیدند و تنها از راه توحید است که میتوان حقیقت آنها را درک نمود. شکوه لحظه شهود بر شما مبارک.
شرح خطبه توحیدی امام رضا(ع) - فراز دوم
ـ «و نظام توحید الله تعالی نفی الصفات عنه، لشهادة العقول أنَّ کلِّ صفة و موصوف مخلوق و شهادة کلّ مخلوق أنَّ لَه خالقاً لیسَ بصفة و لا موصوف.»
ـ و نظام یگانه دانستن او، نفی صفتها از اوست، زیرا عقلها شهادت میدهند که هر صفت و موصوفی مخلوق است و هر مخلوقی گواهی میدهد که او را آفرینندهای است و آن آفریننده صفت و موصوف نیست.
واژهی نظم زمانی بهکار برده میشود که میان اجزاء و مراتب یک چیز ترتیب صحیحی وجود داشته باشد. اگر چنین نظمی بهصورت یک قانون ماندگار، مستمر و همیشگی جریان داشته باشد، به آن مجموعه منظم، نظام اطلاق میشود.اکنون با توجه به عبارت ـ نظام توحید الله تعالی ـ به آسانی میتوان دریافت که توحید، حقیقتی نظاممند و قاعدهپذیر است.
اما جمله ـ «نظام توحید الهی مبتنی بر نفی همهی صفات از اوست» ـ به چه معناست؟ آیا با توجه به این جمله اگر بگوییم «خداوند غفور است» (غفور بهعنوان یک صفت) یگانگی خداوند را نقض کردهایم؟
امام رضا «علیهالسلام» به پرسش ما در یک روایت دیگری اینگونه پاسخ میدهد؛ نهادن هر صفتی بر روی یک موجود او را در حصار همان صفت محدود میکند. و از آنجا که ما آموختیم خداوند تنها وجودِ بینهایت است، آیا ذات او بر خود صفت میپذیرد؟
اوج توحید آنجاست که ما به مرتبهای از ذاتِ خداوند شهادت دهیم که هیچ اسم و صفتی ندارد. و یا به زبان سادهتر اینگونه بگوییم که؛ خداوند در ذات خویش قبل از هر تجلی و یا ظهوری، هیچ صفتی ندارد.
او ذاتی بینهایت است و در مقام ذات خود، نمیتواند صفتی که او را «محدود» مینماید بپذیرد. به همین سبب در این مقام نمیتوان او را توصیف نمود، چرا که توصیف و تعریف از چیزی تعیین حدودِ آن شیء است و خداوند ذاتی نامحدود.
خداوند ذات خود را در این مقام اینگونه معرفی مینماید؛
قل؛ هو الله أحد؛ با توجه به این آیه این مقام را مقام أحدی میگویند. خداوند در مقام أحدی، ذاتی است که تمام صفات را بهصورت یکجا در خویش جمع نموده است. اما هیچکدام از صفات او ظهوری ندارند بهگونهای که گویی در آن ذات فانیاند. ظهور صفات درست در جایی اتفاق میافتد که خداوند اراده میفرماید تا خلق کند، لذا هر صفتی که از او ظهور مییابد، با ذات او جمع شده و اسماء او را تشکیل میدهند.
اسماء خداوند = ذات خداوند + صفتهای تجلی یافته
برای فهم بیشتر، به یک مثال از نفس انسان توجه کنید؛
آیا میتوان نفس را اینگونه توصیف کرد؛ نفس یعنی بینایی یا نفس یعنی تخیل و یا اینکه بگوییم نفس همان است که تعقل میکند و..
پاسخ منفی است. چرا که دیدن، خیالپردازی کردن، تعقل نمودن و... هرکدام به تنهایی یکی از قوای نفس هستند. نفس انسان در همهی این قوا حضور دارد اما ظهوراتش در قوای مختلف، متفاوت است. اما ذاتِ نفس، هیچکدام از این صفات را نمیپذیرد، چرا که پذیرفتن هرکدام از این صفات، ذات نفس را فقط به همان قوّه و فعالیتش محدود میکند. در نتیجه حضور او در همه قوا نفی میشود.
بدون عشق، راه به جایی نخواهیم برد
فراموش نکنیم که مطالعات توحیدی و کسب معارف آن، به خودی خود و بدون خلوتهای عاشقانه هرگز راه کمال را برای انسان نخواهد گشود. باید آرام آرام بیاموزیم چگونه عاشق شویم. تمرین و تکرار لازم است. باید خودمان را به عاشقی بزنیم تا اندک اندک معنای عاشق شدن را بفهمیم نتیجهی این عاشقی جز رسیدن به درک حقیقت لا اله الا الله نیست. اما فراموش نکنیم که اگر از خداوند خودش را خواستیم نه بهشتش را، باید پای این عاشقی بایستیم. بدون سر بریدن معشوقهای زمینی، هرگز به لااله الا الله نخواهیم رسید. آزمونها در راهند، آماده باشیم! استواران در علم چه کسانی هستند؟
... والراسخون فی العلم یقولون آمنّا بِهِ، کلٌّ من عند ربّنا... (سوره آل عمران ـ آیه 7)
استواران در دانش میگویند، ما به آن ایمان آوردیم. همه از سوی پروردگار ماست. حضرت علی «علیهالسلام» راسخان و استواران در علم را کسانی میداند که هرگاه از مطالعه نفس خویش به وجود نامتناهی و مطلقی که قابل شناخت نیست پی بردند، اقرار به هستیِ او نموده و از شکافتن آنچه که تفسیرش را نمیدانند و فهمش در محدودهی درکشان نیست، خودداری میورزند.
خداوند در سوره ابراهیم، آیه 34 میفرمایند:
... و إن تَعُدّوا نعمةاللهِ لا تُحصوها... و اگر بخواهید نعمتهای خدا را شماره کنید، هرگز نمیتوانید آنها را برشمارید...
با توجه به تأمل در این آیه درمییابیم که؛
خودِ خداوند تجلیاتش را نامحدود معرفی نموده و شمارش آنها را بعید میداند. پس آیا میتوان ذاتی را که حتی همه تجلیاتش را نمیتوان کاملاً شناخت، شناسایی نمود؟
آیا استواری در علم جز این اعتراف چیز دیگری است که پروردگار بینهایت را با تجلیات بینهایت هرگز نمیتوان کاملاً شناخت. به این مرحله از درکِ خداوند ایمان گفته میشود.
ایمان، همان عجز از درک ذات حق تعالی در مقام احدی است. فراموش نکنیم که ذات، قابل شناخت نیست. بلکه محدودهی مطالعه و تفکر ما فقط و فقط اسماء خداوند میباشند.
پیامبر اکرم «صلیالله علیه و آله و سلم» میفرمایند: «تَفکُّر فی خلق الله و لا تفکُّر فی الله و تُهلِکُه»؛ در خلق خداوند تفکر کنید و هرگز در ذاتش تفکر نکنید که هلاک خواهید شد.
توحید خالص از نگاه امیرالمؤمنین «علیهالسلام»
امیرالمؤمنین «علیهالسلام» در خطبهی اول نهجالبلاغه میفرمایند: «کمال الإخلاصِ لَهُ نفی الصفات عنه»؛ با استناد به فرمایش حضرت میتوان گفت که توحید خالص آن است که خداوند را بهعنوان ذاتی تنها و بدونِ همراهی هیچ صفتی در نظر آوریم.
همراهی هر صفت با ذات خداوند، یک اسم را میسازد. آموختیم که اسماء در مقامِ تجلی که مقامی قابل شناخت است، ظهور مییابند. و همین صفات در مقامِ ذات پروردگار فانیاند.
برای فهم بیشتر کلام امیر، باز هم سری به نفس میزنیم؛
نفس، در انسانی که به خواب رفته و یا بیهوش است، هیچ تجلی و ظهوری از خود ندارد. یعنی هیچکدام از ۵ قوهی حس، خیال، وهم، عقل و فوق عقل در نفس این انسان فعال نیستند، او نه میبیند، نه میشنود، نه خیالپردازی میکند و... اما به محض آنکه همین انسان بیدار شد و یا به هوش آمد، نفس او در مراتبِ قوایش شروع به تجلی نموده و این تجلیات توسط بدن ظهور مییابند. حال سؤال اینجاست که آیا قوای پنجگانه بهعنوان مظاهر نفس، در زمان خواب یا بیهوشی از نفس حذف میشوند؟
مسلّم آن است که پاسخ این سؤال منفی است، چرا که این قوا در حالت خواب یا بیهوشی وجود دارند اما در نفس فانیاند، یعنی هیچ ظهوری ندارند. امّا در حالت بیداری و یا هوشیاری ظهور مییابند. این مثال به ما در پذیرش مقامِ ذات پروردگار کمک میکند. تمام صفاتی که در ذات خداوند فانیاند بهصورت بالقوه بوده و توان ظهور و بروز ندارند، اما با تجلی در مراتب گوناگون شروع به ظهور کرده و به مرحله فعل میرسند.
بنابراین میتوان گفت که تجلی عامل ظهور صفات است. اگر تجلی اتفاق نیفتد صفات فرصت ظهور نمییابند، اما در ذات پروردگار بهصورت مخفی باقی خواهند ماند. تجلی، فرصتی است که خداوند مهیا نموده است تا بشر تا مقامی خاص بتواند او را بشناسد.
تجلی اسماء خداوند در انسان
مثال: نور سفید، یک نور واحد است. اما اگر در مقابل یک منشور قرار بگیرد. هفت رنگ متفاوت را از خویش صادر خواهد نمود. این هفت رنگ در ذات نور سفید مخفی بودند که در برخورد با منشور تجلی نموده و ظهور یافتند.
نفس ما نفخهای از خداوند است. تمام صفات پروردگار، بهصورت بالقوه در نفس ما حضور دارند. اما نکتهی مهم آن است که نفسِ ما تا در مقابل منشورِ دنیا و حوادث آن قرار نگیرد، صفات بالقوهاش را به ظهور نمیرساند. یعنی این صفات به مرحلهی فعل نمیرسند.
اگر صحنههایی در زندگی ما اتفاق نمیافتاد که نیاز به صبر کردن برای سپری نمودنشان نداشتیم، پس نام حلیم خداوند چگونه در ما ظهور مییافت؟
اگر کسانی آزارمان نمیدادند و ما برای بخشیدنشان با نفسمان درگیر نمیشدیم، چگونه میتوانستیم عفُوّ یا غفور شویم؟ و...
هنگامی که نفس ما در برابر منشور دنیا قرار میگیرد، درونیات خود را تجلی داده و به ظهور میرساند. آیا در برابر آنچه که موافق میل ما نیست، عصبانی میشویم؟ زودرنج میشویم؟ ناسازگاری و پرخاشگری میکنیم؟ و... به این ترتیب ضعفها و قوتها رخ مینمایند و ما میتوانیم خویش را برای اصلاح ضعفهایمان بهتر بشناسیم. شدائد و سختیها اتفاقات مبارکی هستند برای آن کس که میخواهد به اخلاق اِله خویش متخلق گردد. هر مبارزهای و به دنبال آن هر موفقیتی، آرام آرام صفات خداوند را در وجود ما ظهور خواهند داد. هرچهقدر اسماء بیشتری در ما ظهور کند، به خداوند شبیهتر خواهیم شد.
انسان خلیفةالله است و این نام را خود خداوند برای انسان در قرآن انتخاب نموده است؛
... إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة ... (سوره بقره ـ آیه ۳۰)
خلیفه در لغت به معنای مظهر، جانشین و... است. اما مگر نه آنکه همه موجودات تجلیات و مظاهر خداوند هستند، پس چرا خداوند این نام را تنها برای انسان بهکار برده است؟
گفتیم که میزان ظهور خداوند در موجودات به مراتب تجلی آنها بستگی دارد. هر موجودی دارای مرتبه و ظرفیتی محدود در عالم هستی است که فقط میتواند به میزان همان ظرفیت محدود خویش، تجلیگاه پروردگارش بوده و صفات او را ظهور دهند. اما انسان تنها موجود صاحب ارادهای است که خداوند خلق نموده و میتواند بر مقدار ظرفیت خویش بیافزاید. او میتواند با تمرین، تلاش، تکرار و کسب انرژی از ارتباط با خداوند آرام آرام بر میزان ظرفیت خویش افزوده و لحظه به لحظه اسماء بیشتری را در خویش ظهور دهد.
اگر توحید خالص در نفی صفات از ذات خداوند است، پس چرا خداوند در قرآن صفات بسیاری را برای خویش برشمرده است؟
گفتیم که صفات خداوند با ذات او همراه نیستند، بلکه عینِ ذات میباشند و تا زمینهی ظهور آماده نشود، متجلی نمیشوند. مرتبهای که در آن صفات ظاهر میشوند، مرتبه بعد از مقامِ احدیت است.
ذات خداوند وابسته به خلق نیست، همانطور که نفس، وابسته به بدن نیست. نفس بدونِ بدن در همهی قوایش حضور دارد. عالَم و مراتبِِ آن هم که نباشند، ذات خداوند حضور دارد. از همین روست که در روایات میخوانیم؛ او خالق بود قبل از اینکه مخلوقی باشد. یعنی صفت خالقیت در ذات خداوند نهفته بود حتی زمانیکه مخلوقی نبود. بنابراین نمیتوان گفت که اگر کسی گناه نکند، صفت غفاریت خدا هرگز تجلی نمیکند. چرا که خداوند در ذات خود غفور است، چه کسی گناه کند و یا نکند، غفران خداوند وابسته به مخلوقاتش نیست، بلکه او تجلی میکند تا ما او را بشناسیم و آرام آرام متخلق شویم. تا به همین اسماء متوسل شده و برای شبیه شدن از خودِ اسماء کمک بگیریم. باید بدانیم که تکرار لفظی اسماء، منشأ اثر هستند. بهعنوان مثال وقتی میگوییم «گل»، تمام یک گل و آثارش در ذهن ما تداعی میشود. لذا تکتک اسماء خداوند، اسماء لفظی هستند. تکرار اسماء لفظی توجه ما را به حقیقتِ ذات خداوند بیشتر مینماید و ما را به اصل آن پیوند میدهد.
بسیاری از الفاظ و عبارات قرآن برای قابل فهم بودن آن برای ما که در حجاب دنیا محصوریم به اینصورت بیان شدهاند.
الحمدلله
چرا تمام کارهای خوبی که از ما صادر میشود به خداوند منسوب است؟ چرا تمام سپاسها، به خداوند برمیگردد؟
به یک مثال دقت کنید:
آیا وقتی ما در مقابل آینه قرار میگیریم، صفت مهربانیِ ما، مربوط به تصویر در آینه است یا مربوط به خودِ ما؟ آیا تصویری که از خودمان در آینه میبینیم، میتواند دست بینوایی را بگیرد و یا این دستانِ ماست که کسی را یاری میکند؟ البته که تمام کمالات مربوط به خودِ ماست (صاحب صورت)، نه مربوط به صورتی که در آینه نمایان است.
وقتی صفتی از صفات خداوند در وجود ما ظهور میکند، ما درست مثل یک آینه فقط در مقام یک تجلیگاه عمل میکنیم. یعنی فقط صفات خداوند را از وجودمان صادر میکنیم، بیآنکه آن صفات، ذاتاً مربوط به ما باشند، اصلاً «مایی» در کار نیست، تنها وجودِ مطلق، خداست.
حال این آینهی وجودِ ما هرقدر از زنگار گناه پاکتر باشد، ظرفیت بیشتری برای تجلی مییابد و بیشتر میتواند صفاتِ پروردگارش را ظهور دهد. پس از آنجا که تمام کمالات مخصوصِ صاحب کمال است، تمام سپاسها نیز از آنِ اوست. آیا این جز معنای «الحمدلله» نیست؟
شرح خطبه توحیدی امام رضا(ع) - فراز سوم
ـ «و شهادة کلِّ صفةٍ و موصوفٍ بالإقتران و شهادة الإقترانِ بالحَدَث و شهادةِ الحَدَثِ بالإمتناعِ من الأزل الممتنع من الحَدَثِ.»
و شهادت هر صفت و موصوفی به نزدیک شدن یکی از آنها به دیگری است و نزدیک به هم بودن، گواه پیدایش است و پیدایش، گواه بر امتناع از ازلیتی است که از پیدایش امتناع دارد.
اقتران؛ اقتران به معنای نزدیک شدن و یا قرین شدن است. نزدیک شدن یک موصوف برای جذب یک صفت نشان میدهد که آن موصوف نیازمندِ یک صفت بوده است و یا به عبارت دیگر نسبت به آن صفت فقر داشته است. بهعنوان مثال کسی که از شاخهای از علوم بیخبر است، به دنبال آن رفته و آن را میآموزد.
حدث؛ از طرف دیگر جذب یک صفت توسط موصوف سبب میشود که موصوف، اسمِ جدیدی را که قبلاً نداشته است بهدست آورد. مثلاً به کسی که علم جدیدی کسب نموده است؛ عالِم اطلاق میشود، در حالیکه او این اسم را قبلاً نداشته است و با کسب علم، این اسم را نیز کسب نموده است. پس او با یک اسم جدید دوباره محقق شده است. (حُدْث)
ازل؛ نکتهی دیگر آنکه ذاتی که صفت جدید میپذیرد و تحول مییابد، ذاتی قدیمی نیست. چرا که محتاج تغییراتی است که کسی باید در آن بهوجود آورد. آموخته بودیم که ذات خداوند ازلی است، نه کسی آنرا خلق نموده و نه نیازمند کسب کمالات جدید و یا ایجاد تغییر توسط کس دیگری است، بنابراین کلمهی ازل درست در مقابل کلمهی حدث قرار میگیرد.
حدث یا حادث شدن، اتفاقاتی است که به خودی خود شهادت میدهد که اگر موجودی از نو حادث شود (با شرایط جدید) هرگز ازلی نیست.
امتناع؛ از سویی هیچ موجودِ ازلی از آنکه بخواهد با شرایط جدید حادث شود، امتناع میورزد. چرا که صاحبِ تمام کمالات بوده و نیاز به کسب کمالی برای نو شدنِ شرایطش ندارد.
شرح خطبه توحیدی امام رضا(ع) - فراز چهارم
ـ «فلیس الله عرَفَ مَن عَرَف بالتشبیه ذاته و لا ایّاه وحَّدَ من اکْتَنَهه و لا حقیقتهُ أصابَ مَن مثَّلهُ و لا به صدَّقَ من نهّاه و لا صمدَ صَمْدَهُ مَن أُشارَ إلیه.»
پس خدا را نشناخته است کسی که او را به تشبیه کردن ذاتش به چیز دیگر بشناسد و کسی که میخواهد ذات او را بشناسد، به توحید او نرسیده است و به حقیقت او نرسیده است کسی که او را به چیزی مثال زند او را تصدیق نکرده است کسی که او را متناهی بداند و او را قصد نکرده است کسی که به سوی او اشاره کند.
در این فراز اعجاز کلام امام رضا «علیهالسلام» را میتوان به وضوح دید. یک سخنرانی بدون آمادگی قبلی، آن هم با موضوع سنگینی چون توحید، با این همه تناسبات حیرتانگیز جز یک معجزه نمیتواند باشد. به تناسباتِ این فراز دقت کنید؛
آوردن «معرفت» در کنار «تشبیه»۱، «توحید» در کنار «اکتناه»2 (به کُنه چیزی پی بردن، طلب شناخت ذات چیزی)، «درک حقیقت» در کنار «تمثیل»۳، «تصدیق» در کنار «تنهیه»4 (به نهایت چیزی دست یافتن)
صَمْد (قصد کردن) در کنار اشاره5
اکنون به توضیح این تناسبات میپردازیم؛
۱ ـ اگر کسی خداوند را شناخت (نسبت به او معرفت یافت) دیگر او را به چیزی تشبیه نمیکند. چرا که میداند که جز ذات خداوند اصلاً چیزی وجود ندارد که بتوان خدا را به آن تشبیه کرد. پس هرگونه تشبیهی، نشاندهندهی عدم معرفت نسبت به خداوند است.
۲ ـ اگر کسی خواست به کُنه ذات خداوند آگاهی یابد، یعنی توحید را درک نکرده است. چرا که توحید یعنی اعتقاد به ذات یکتا و نامحدود ازلی و ابدی که ابتدا و انتها ندارد. آیا میتوان به کُنه چنین موجودی پی برد؟
۳ ـ اگر کسی خداوند را به چیزی مثال زد یعنی هرگز حقیقت او را درک نکرده است. چرا که مسلم است؛ «لیس کمثله شیء»؛ چیزی مانند او نیست که بتوان برایش مثالی آورد.
۴ ـ اگر کسی خواست به نهایتِ ذات خداوند برسد، یعنی خداوند را بهعنوان موجود بینهایت باور نکرده و نامحدود بودن او را تصدیق نمیکند.
5 ـ اگر کسی بتواند با حسّ و یا حتی با عقل به خداوند اشاره کند، خداخواهی او بهعنوان طلبِ معشوقی ابدی و بینهایت، صحیح نیست. (صَمْد)
نکتهی زیبا آنجاست که آیا کسی جز یک انسان معصوم میتواند چنین نظم معجزهآسایی را در کلامش آن هم بدون آمادگی قبلی بهکار گیرد؟
شاه کلیدی که فراز چهارم در اختیار ما قرار میدهد آن است که با ۵ وسیله هرگز نمیتوان به معرفة الله رسید؛
۱ ـ تشبیه ۲ ـ اکتناه ۳ ـ تمثیل ۴ ـ تنهیه ۵ ـ اشاره
تنها با یک وسیله است که میتوان به سوی او حرکت کرد؛ نفخهای که از وجود خودش در نهاد ما قرار داده است. این وسیله، تنها وسیلهی هم سنخ با اِله ماست که میتواند ما را به سوی او سوق دهد.
از امام رضا «علیهالسلام» آموختیم که؛
خداوند را تصور نکنیم، که او در تصور ما نخواهد گنجید.
بارالها، ما را ببخش اگر ندانستیم و تو را تصور کردیم. اگر تو را نشناختیم و برایت مثالی آوردیم، اگر انگشتِ نادانی ما تو را اشاره گرفت.
عزیزا؛ با همهی نادانیِمان، این را خوب میدانیم که تو همان ذات یکتای بینهایتی که نمیتوان به کُنه تو پی برد. آیا این توحید را از ما میپذیری؟
شرح خطبه توحیدی امام رضا(ع)- فراز پنجم
ـ «و لا إیّاهُ عَنی من شَبَّهَه1 و لا لَهُ تذلِّلَ من بَعَّضَه۲ و لا إیّاهُ أرادَ من تَوَهَّمَه۳.»
او را قصد جدی نکرده است کسی که تشبیهش نماید و برای او خواری (فروتنی) نکرده است کسی که او را تجزیه کند و او را اراده نکرده است کسی که او را توهم نماید.
برای درک بیشتر این فراز، قوای خیال، وهم، عقل و فوق عقل را کمی بیشتر بشناسیم؛
خیال؛ تصور نمودن یک شیء خارجی در همان اندازهها و صورتهای واقعی توسط قوه خیال انجام میشود. خیالِ انسان از یک شیء خارجی یا حقیقت آن شیء کاملاً یکی است، تنها تفاوت آنها در این است که شیء خارجی، مادی است، اما خیال امری مجرد.
توهم؛ تداعی شدن امری حقیقی در ذهن که در عالم خارج وجود دارد اما صورت و مقدار و اندازه ندارد. مثلاً تداعی شدن «محبت» یک مادر نسبت به فرزندش زمانیکه او را میبوسد. محبّت امری حقیقی است اما صورت و مقدار و اندازه ندارد.
تعقل؛ درک تمام قوانین و قاعدههای کلّی و نظاممند توسط قوه عقل صورت میپذیرد.
ادراکات فوق عقلانی؛ درک تمام آنچه که در درون ما به سمت بینهایت گرایش دارند. عشق به بینهایت کمال مطلق (خداخواهی)، حتی عشق به بینهایت هر چیزی توسط این قوه درک میشود.
حالا به خطبه بازمیگردیم. فراز پنجم شامل سه بخش است؛ اندکی توجه کنیم؛
۱ ـ عنی؛ یعنی قصد کردن، توجه داشتن، خواستن
خداوند را قصد کردن، درواقع خواستن کمالات، محبوبیت، بزرگی و... اوست که درواقع بزرگداشت و تعظیم مقام خداوند است. اما تشبیه خداوند به چیزی، درواقع نازل کردن مرتبه او به مرتبهای بسیار پایینتر است. آیا با این توضیح اندک درنمییابیم که عنی با تشبیه ناسازگار است؟
۲ ـ تذلل؛ در برابر کسی نکوست که مقامی عظیم دارد و اساساً انسان جز در برابر موجودی با عظمت به کرنش درنمیآید. آیا تبعیض به معنای تجزیه و جزء جزء نمودن چیزی که در حقیقت کوچک نمودن مقام اوست با تذلّل سازگار است؟
اراده، به طلب کردن چیزی همراه با انتخاب و اختیار، اطلاق میشود. آیا خدایی که تصویر او در وهم انسان جای بگیرد و انسان بتواند توهمش کند، میتواند مطلوبِ مناسبی برای انسان بینهایتطلب باشد. توهمِِ خدا نیز، کوچک نمودن مرتبهی ذات اوست که با ارادهی بینهایتطلب انسان سازگار نیست.
امیرالمؤمنین «علیهالسلام» میفرماید؛ چگونه میتواند اِله خویش را توصیف کند، کسی که عاجز است از آنکه مخلوقی مثل خودش را وصف نماید.
در این فراز، امام رضا «علیهالسلام» سه حالت درونی انسان (تشبیه، تبعیض، توهم) را از گردونهی ابزارهای شناخت پروردگار خارج مینماید؛ فکر میکنید دلیلِ این کار امام رضا «علیهالسلام» چه بوده است؟
او خوب میداند که اگر کسی توحید ناب را درک نکرد قطعاً در دام این سه حالت گرفتار خواهد شد. این فراز و فراز قبل چراغهای راهنمایی برای ما هستند تا در بعضی از گذرگاههای دنیا توقف نموده و ارزش توحیدی خویش را محک بزنیم. مراقب باشیم اگر در دام این حالات و ابزار گرفتار شدیم، یعنی حقیقت توحیدی که ما درک نمودیم با مشکل روبهروست، باید برای رفع این اشکالات به سراغ پایههای توحیدی عقایدمان برویم.
شرح خطبه توحیدی امام رضا(ع)- فراز ششم
ـ «کُلّ معروفٍ بنفسهِ مصنوع و کلُّ قائم فی سواهُ معلول»
هر چیزی که با خودش شناخته شود، ساختهی دیگران است و هر چیزی که در غیر خود استوار است، معلول است.
به تقسیمبندی کلی موجودات در دو دستهی زیر توجه نمایید:
۱ ـ جوهر؛ موجوداتی که مستقل بوده و وابسته به وجود دیگری نیستند؛ مثل یک گیاه، یک میز، یک حیوان و...
۲ ـ عَرض؛ چیزی که برای موجود بودن نیازمند به یک وجود دیگر است؛ مثل رنگ (سفیدی ...)، اندازه (بزرگی)، حالتها (شادی، غم و...) و...
جوهر از آن جهت که در وجودش مستقل است، برای شناخته شدن نیز نیازمند به غیر خودش نیست و میتوان بهطور مستقیم و بدون واسطه آن را مورد شناسایی قرار داد و از خصوصیات و آثار آن اطلاع یافت. چنین موجودی که به خودی خود (بنفسه) قابل احاطه فکری است محدود و در نتیجه مصنوع است. یعنی نمیتوان او را نامحدود دانست. چرا که موجود نامحدود قابل احاطهی فکری نبوده و شناخت ذات و کُنه او ناممکن است.
اما عرض، نه تنها در وجودش وابسته و محتاج به یک وجود دیگر است، بلکه حتی بدون یک وجود دیگر، آثارش را هم نمیتواند ظهور دهد. لذا وجودش بسیار ضعیف و ناقص است.
امام رضا «علیهالسلام» در این فراز، خداوند را از این دو دسته از انواع موجودات منزه میداند و او را از احاطهی عقلی مبرّا میکند.
شرح خطبهی توحیدی امام رضا «علیهالسلام»
فراز هفتم:
ـ بصنع الله یُستدلُّ علیه و بالعقول تُعتقد معرفته و بالفطرة تثبتُ حجّته.»
به کارهای دقیق او بر او استدلال میشود و بهوسیله عقلها شناختِ او محکم میشود و با فطرت، حجتِ او ثابت میشود.
1 ـ صنع به عملی اطلاق میشود که همراه با علم، وقت، ظرافت و مهارت انجام گرفته باشد. توجه به مخلوقات خداوند که در حقیقت صُنع الهی هستند، این استدلال را برای ما تبیین میکند که حتماً کسی این مخلوقات را با اینهمه وقت و ظرافت خلق نموده است.
۲ ـ عقل نیز که نیروی تشخیص حق از باطل بوده و کشف کلیات بر عهدهی آن میباشد، در برخورد با صنایع خداوند، معرفتی محکم در ما ایجاد مینماید، تا جایی که این شناخت با وجود ما گره خورده و جزو اعتقادات ما میگردد.
۳ ـ فطرت که همان ذات حقیقتطلب و خداجوی ماست، با پذیرشِ عقلی توحید، آرام آرام به خوراک خویش دست یافته و شروع به رشد مینماید و این عقاید را در خویش تثبیت مینماید.
بصنع الله یستدل علیه؛
همواره تمام رویاروییهای ما با مصنوعات خداوند، توسط قوه حس و اندامهای حسی صورت میپذیرد. اما توجه عمیق به این مصنوعات، ظرافت، دقت، علم و مهارتی را که برای ساخته شدن آنها بهکار رفته است را برای ما تداعی مینماید. تا جایی که تفکر در این نکات نشان میدهد که خود مصنوعات گواهی میدهند که خالق و صانعی دارند.
و بالعقول تعتقد معرفته؛
قوه تعقل ما در برابر مصنوعات شروع به استخراج اسماء صانعِ آن مینماید. سپس وجود یک خالق بیهمتا را در درون آن صُنع میبیند. زانو زدن عقل در برابر پذیرش خالق برای هر صُنعی، آرام آرام سبب میشود که اعتقادِ توحیدی عمیقی با وجود انسان گره خورده و در نهایت به یقین برسد. بنابراین بسیار روشن است که در رویارویی با صنایع خداوند، اگر پای عقل به میان نیاید، هرگز صانعِ صُنع در آن دیده نمیشود. زمانیکه عقل فعال میگردد، خداوند است که قبل و بعد و همراه هر شیء خودش را به انسان مینمایاند.
اما نکتهی عجیب اینجاست که گروهی از انسانها (بر اثر حجاب گناه و یا لجاجت) از پذیرش خالقی برای بینهایت مخلوق آن هم در نهایتِ نظم و هماهنگی سر باز میزنند. به تعبیر قرآن در ارتباط با این دسته از انسانها دقت کنید؛
«لَهُم قلوبٌ لا یفقهون بها، و لهم أعْینٌ لا یبصرون بها و لهم اذانٌ لا یسمعون بها، اولئک کالأنعام، بل هم اضلّ، اولئک هم الغافلون. (سوره اعراف ـ آیه 179)
برای آنان دلهایی است که بهوسیله آن ]معارف الهی را[ درنمییابند و چشمانی است که توسط آن ]حقایق و نشانههای حق را[ نمیبینند و گوشهایی است که با آن ]سخن خدا را[ نمیشنوند. آنان چهارپایانند، بلکه گمراهترند. اینانند بیخبران ]از معارف و نشانههای خدا[
بشر کشف نموده است که خورشید در مسیر معینی از کهکشان راه شیری حرکت میکند. اما این اکتشاف بشر را در قرآن در 1400 سال پیش روشن نموده بود؛ «... والشمس تجری لمستقرٌّ لها ...» (سوره یس ـ آیه 38)
و خورشید همواره به سوی قرارگاه خویش حرکت میکند.
مقام ستارگان، اجرام آسمانی، سیارات و... با نظم مشخص و مقرری در کهکشان حرکت میکنند. تمام کهکشانها نیز نسبت به هم در ارتباطی منظم هستند. از همین روست که دانشمندان میتوانند زمان به زمین رسیدنِ شهابسنگها و یا زمان کسوف و خسوف و... را پیشبینی کنند.
نظم میان ذرات عالم، وجود صانعی بیهمتا و عظیم را فریاد میکنند. آیا میتوان چنین فریادی را نشنیده گرفت؟
تمام دانشمندان عالم، اعتراف میکنند که همهی اجزاء عالم باهم مرتبط باشند، و این ارتباط حاکی از آن است که تمام مخلوقات یک زنجیرهی واحد بوده و در یک کلام یک صُنع واحد را تشکیل میدهند. این وحدت صُنع نیز بر ما یک صانع واحد را اثبات مینماید.
اصل اصالت تخصص
این اصل به ما میآموزد که وقتی با یک مصنوع روبهرو شدیم، در چهار مرحلهی زیر نیز باید به صانعِ آن مصنوع مراجعه نماییم؛
۱ ـ تعریف (شناختِ آن مصنوع) ۲ ـ راهاندازی ۳ ـ بهرهبرداری ۴ ـ تعمیر و اصلاح بعد از خرابی
این اصل، یک اصل فطری است. انسان ذاتاً حتی برای سادهترین مصنوعات نیز از این اصل استفاده مینماید. خداوند بهعنوان متخصصی که انسان را خلق نموده است، تمام این چهار مرحله را برای بشر طراحی نموده است. کتب آسمانی، پیامبران معصوم، رهبران متخصص، معجزاتی که بشر قرنها به چشم خویش مشاهده کرد و تمام دستوراتی که برای سعادتمند شدن انسان لازم بود. همه و همه گواهی میدهند که خداوند از هیچ چیز در این مسیر فروگذار نکرده است.
بنابراین رسیدن به حقیقت توحید، وجود نبوت و پیامبران معصوم را بر ما اثبات میکند. این از حقوقِ ماست که از خداوندی که ما را خلق نموده، متخصصی را طلب کنیم که راهنمای ما برای رسیدن به مقصد صحیح باشد.
آیا بدون شناخت ساختار وجودیمان و دریافت کمک از کسانی که ما را بهطور کامل میشناسند میتوانیم با خودمان و پیرامون خودمان درست رفتار کنیم؟
آیا رسیدن به این نکته که وجود پیامبران، نیاز فطرتیِ ماست، جز شهودِ حقیقت نبوت است؟
ـ أشهد أن لا اله الا الله
ـ اشهد أنّ محمداً رسول الله
ـ أشهد أنّ علیاً ولی الله
آیا هیچ شعوری میپذیرد که خداوند آفرینش عظیمِ عالم را با بینهایت جلوه، بدون راهنما و متخصص و بدون اطلاعات تخصصی برای رسیدن به فرجامی خوشایند رها نموده باشد؟
خداوند در سوره انعام، آیه ۹۰ میفرماید:
«ما قَدَر الله حقَّ قدره، إذ قالوا، ما أنزل الله علی بَشرٍ من شیء»؛
آنان آنگونه که سزاوار است حق خداوند را نشناختند چرا که گفتند خداوند بر هیچ بشری چیزی نازل نکرده است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که؛
انکار امامت و نبوت، نتیجه یک اعتقاد توحیدی ضعیف میباشد.
اگر انسان در همان مرحله اول از چهار مرحلهی اصالت تخصص که مرحلهی تعریف است، صحیح حرکت نکرده باشد و در کسب شناخت خودش از کسی غیر از سازندهاش کمک بگیرد، به یقین در تمام مراحل دیگر نیز راه را گم خواهد نمود. اینگونه است که انسان مشمول آیه «اولئک کالأنعام ...» خواهد شد.
شرح خطبهی توحیدی امام رضا «علیهالسلام» فراز هشتم؛
«خلق اللهُ الخلقَ حجابٌ بینه و بینهم مباینته ایّاهم مفارقته انّیَّتهم»
خداوند مخلوقات را بهصورت حجابی میان خودش و آنان آفریده است و جدا شدن او از آنان به فرق داشتن او در چگونگی تحقق مخلوقات است.
اسماء خداوند
قبل از شرح این فراز، اندکی کلیّات اسماء خداوند را مورد بررسی قرار میدهیم؛
گفتیم که هر صفت وقتی با ذات خداوند جمع میشود اسم را تشکیل میدهد. اسماء خداوند همه ذاتی هستند، یعنی اسماء عین ذات او هستند و میان اسماء و ذات خداوند نمیتوان فاصلهای درنظر گرفت. اما تفاوتی که ما برای اسماء قائل میشویم در مقام تجلی و در هنگام ظهورشان است. به تقسیمبندی زیر دقت کنید:
۱ ـ اسماء ذات؛ ظهور این دسته از اسماء در ذات بیشتر است، یعنی اگر تجلی هم اتفاق نیفتد انسان میتواند آنها را از ذات استخراج کند مانند حی، علیم، قادر...
۲ ـ اسماء صفات؛ در این دسته از اسماء، صفات خداوند بیشتر ظهور پیدا میکند مانند سمیع، بصیر و...
۳ ـ اسماء فعل؛ این دسته از اسماء بیشتر دلالت بر افعال دارند، یعنی مفعول یا مخلوق میخواهند، مثل اسمِ خالق، رازق و...
فراموش نکنیم که تمام اسماء، صفات ذاتی خداوند هستند یعنی اگر ظهور هم نداشته باشند، جزو ذات او هستند. خداوند نیاز به تجلی نداشت، چرا که اگر تجلی هم نمینمود، از خداوندی او کاسته نمیشد. او تجلی نمود تا ما بشناسیمش. پس هیچ دسته از اسماء خداوند وابسته به مخلوق نیستند.
خلق الله الخلق حجابٌ بینه و بینهم
حجاب؛ برای درک مفهوم حجاب دوباره سری به نفس میزنیم؛
بدن، مرتبهی نازلهی نفس است. تا حدودی میتوان از روی بدنِ یک انسان به حالاتِ ذاتی نفسِ او پی برد. اما آیا میتوان از روی بدن، تمامِ نفس را شناخت؟ ۵ قوهی نفس نیز دقیقاً همانطور که نشانههایی برای شناخت نفس هستند،حجابهایی نیز برای نفس میباشند. چرا که نمیتوانند تمام نفس را به ما بشناسانند و هرکدام در محدودهی خود توانایی شناساندن نفس را به ما دارند. برای نفس، بدن حجاب مادی (ظلمانی) است و مراتبِ پنجگانه قوا حجابهای «نورانی» هستند.
به یک مثال توجه کنید؛ اگر یک دیوار در برابر نور خورشید قرار گیرد، یک حجاب مادی و ظلمانی را تشکیل میدهد، اما نور خورشید نیز یک حجاب محسوب میشود. چرا که وقتی ما به نور خورشید نگاه میکنیم، دیگر از دیدن خود خورشید بازمیمانیم. بنابراین به نور خورشید حجاب نورانی میگوییم.
در مورد اسماء خداوند نیز وضع به همینگونه است. تمام اسماء خداوند، نوعی حجاب میان او و مخلوقاتش هستند. چرا که توجه به هر صفت، فقط میتواند خداوند را در محدودهی همان صفت معرفی نماید.
اما اسماء فعلی، حجابهای قویتری نسبت به اسماء صفاتی میباشند. اما در مجموع، اسماء خداوند حجابهای نورانی او هستند.
عالم طبیعت نیز بهعنوان تجلی پروردگار با بینهایت مخلوق، همانطور که آیه و کلمه خداست، خود نوعی حجاب میان ما و خداوند محسوب میشود. از آنجا که طبیعت از جنس ماده است، حجاب قدرتمندتری محسوب میشود. به همین سبب درگیر شدن ما در طبیعت که حجاب مادی و ظلمانی برای ماست، مانع از درک ما از عالم نور شده و ما را از راه یافتن به عوالم ماوراءالطبیعه بازمیدارد.
برای درک عوالم ماوراءالطبیعه چگونه باید حجابها را دید؟
برای رسیدن به ماوراء طبیعت باید از طبیعت دست برداشت. برای این منظور رعایت نکات زیر لازم است:
۱ ـ کنترل فکر؛ باید تمام توجه و تمرکزمان را به سمت ماوراء طبیعت سوق دهیم. اگر هم به طبیعت مشغول میشویم، هدفمان تفکر در صُنع خدا برای رسیدن به صانع باشد. هرگز نباید به طبیعت با نگاه مستقلی بنگریم. خداوند طبیعت را آیهی خویش دانسته، همانگونه نگاهش کنیم. در این صورت دیگر طبیعت برای ما حجاب نیست. به تمامِ حجابهای هشتگانهی سوره توبه نیز اگر با نگاهِ نشانههای خدا بنگریم، دیگر برای ما حجاب نخواهند بود.
رمز روزه، حج، خمس، صدقه، حجاب، انفاق و... کَنده شدن بخشی از طبیعت برای صعود ما به ماوراء است.
۲ ـ باید نظام محبتمان را بر اساس محبت خدا تنظیم کنیم. قل إن کنتم تحبّون الله، فاتّبعونی یحببکم الله...
انسانی که میخواهد پرواز کند، باید بال محبت را برگزیند. در دنیا جز راه عشق، راه صحیح دیگری وجود ندارد. تمام توجه و علاقههایمان باید در چارچوب محبت خدا باشد.
۳ ـ اخلاق؛ تا خُلقهای بد آرام آرام از وجودمان رخت بربندند، هرگز به ماوراء دست نخواهیم یافت. تا تصفیه نشویم، نمازمان ما را بالا نخواهد برد. تا وقتی حسودیم، زودرنجیم، متکبریم، بدبینیم و... نمیتوانیم از عبودیت دَم بزنیم. تخلیهی وجود از ناپاکی، نور خداوند را منعکس خواهد نمود.
مباینته ایّاهم مفارقته انّیّتهم
آموختیم که تمام مخلوقات خداوند، حجابی میان او و خلق هستند. اما همین مخلوقات از نظر انّیت (کیفیت تحقق) نیز نوع دیگری از حجاب محسوب میشوند. ذات خداوند نور است، مطلق، ازلی و ابدی است، اما ذات موجودات سراسر فقر است، محدودیت و وابستگی به خالق است. همین تفاوت در کیفیت هستیِ خالق و مخلوق، خود نوع دیگری از حجاب میان آنهاست. به عبارت سادهتر میتوان گفت که کیفیتِ هستی مخلوقات به علت فقر و محدودیت و... مانع از شناخت کامل خالقشان که بینهایت، بینیاز، مطلق و... است، میشود.
شرط لازم برای ظهور اسماء در انسان
حال که دریافتیم این دو حجاب بزرگ بر سر راه ما برای رسیدن به نور وجود دارند، باید با نهایت هوشیاری، راهِ صحیح را انتخاب کنیم.
به رشد یک دانه توجه کنید؛ او در ظلمات قعرِ خاک با تمام عواملی که برای نابودیاش کافیاند مبارزه میکند و بالاخره سر از خاک بیرون آورده و به نور میرسد. اما نباید فراموش کرد که اگر همین خاک نبود، دانه هیچگاه رشد نکرده و ثمری نمیداد.
زمین و حجابهای طبیعی و ظلمانی آن از شرایط لازم برای شکوفایی اسماء الهی در ما هستند.
اما آیا میتوانیم چون یک دانهی کوچک، پوسته طبیعت را بشکافیم؟ آیا میتوانیم کمالات نهفته در وجودمان را شکوفا کنیم؟ آیا میتوانیم سر بلند کرده و به نور برسیم؟
در سورهی بقره، آیه 257 میخوانیم؛ «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور...»
دستورات دین آمدهاند تا ما را از ظلمات دنیا به نور برسانند. از محدودیت (انّیت مخلوقات) به بینهایت (انّیّت خالق). برداشتن «منِ طبیعیمان» از سر راهِ ما و خدا قطعاً تنها راه ممکن است. باید از «من» گذشت تا به «او» رسید. راه سختی در پیش است!!!
اما باید بیاموزیم که چگونه از تاریکیهای راه نهراسیم. توحید یعنی اینکه، یک پشتیبانِ بینهایت، تکیهگاهِ من است. نترسیم که تنهاییم، نترسیم که فقیریم، ... او که قدرتی بینهایت است از ما حمایت خواهد کرد و این یعنی توکل. تنها وکیلِ قابل اعتماد در این مسیر، کسی است که هم ما و هم این مسیر را آفریده و به تمام پیچ و خمهای راه آگاه است. تا به او اعتماد نکنیم نمیتوانیم از منیت فاصله گرفته و رشد نماییم. خوب است یک نتیجه زیبا را به آخرین فراز اضافه کنیم؛ توکل، بدون توحید حاصل نخواهد شد. توحید، اساس توکل را میسازد. وقتی او را شناختیم، قطعاً به او اعتماد خواهیم کرد.
شرح خطبهی توحیدی امام رضا «علیهالسلام» فراز نهم؛
و ابتداؤه إیاهم دلیلٌ علی أن لا ابتداء له لعجز کلِّ مبتداءٍ عن ابتداءِ غیرهِ و إیداوُهُ ایّاهم دلیلٌ علی أن لا أداة فیهِ لشهادةِ الأدوات بفاقة المؤدّین.
معنی:
از این فراز به بعد کماکان با یک سلسله استدلالهایی از سوی امام رضا «علیهالسلام» مواجه میشویم که با اثبات ضعف موجود در مخلوقات، وجود خالق را ثابت میکنند.
بخش اول
این مسئله که خداوندی وجود دارد که تمامیِ مخلوقات را ایجاد نموده است، نشان میدهد که این خداوند، خودش ابتدا و آغاز ندارد. زیرا موجودی که خودش ابتدا داشته است (توسط موجود دیگری ایجاد و آغاز شده است)، عاجز از آن است که موجود دیگری را ایجاد و آغاز نماید.
در فراز قبل آموختیم که تفاوت خداوند با بندگانش در نوع تحقق هستی آنهاست. نوع تحقق هستی نشان میدهد که کدامیک خالق و کدام مخلوقند. موجودی که برای هست بودن نیازمند کس دیگری است تا او را ایجاد نماید، هرگز نمیتواند خالق باشد، چرا که این نیاز، نوعی فقر به خالق بوده و موجود فقیر و محدود نمیتواند با قدرت خویش به کسی هستی ببخشد.
بخش دوم:
دلیل اینکه خداوند مخلوقات را محتاج به استفاده از آلتهای متفاوت نموده است، این بوده که خداوند وابسته به آلات و ابزار نیست. جریانِ اموراتِ نظام هستی توسط اسباب و آلات، تنها برای ما که در حجاب طبیعت محصوریم، معنادار است. معجزات و خرق عادتها از قبیل شقّ القمر نمودن ماه توسط محمد«صلیالله علیه و آله و سلم»، گلستان شدن آتش برای ابراهیم «علیهالسلام»، به اژدها تبدیل شدن عصای حضرت موسی «علیهالسلام» و ... نشانهی آن است که اسباب و آلات در تحقق اراده خداوند نقشی ندارند.
پس درمییابیم که تحقق هستی خداوند بهعنوان ذاتی نامتناهی با علم و قدرت نامحدود که جز او هستیِ دیگری وجودندارد، نشاندهندهی آن است که او هرگز نیازمند اسباب و علل نیست.
خودِ اسباب و علل، گزارش عملیِ فقرِ موجوداتی هستند که برای رسیدن به اهدافشان از آنها استفاده میکنند و این فقر، هرگز در خداوند راه ندارد.
شرح خطبهی توحیدی امام رضا «علیهالسلام» فراز دهم؛
فأسْماؤُه تعبیرٌ و أفعالُهُ و أفعالُهُ تفهیم و ذاتُهُ حقیقته و کنهُهُ تفریق بینهُ و بین خلقه و غُیوره تحدیدٌ لما سواه.
و نامهای او بیانی روشن است و کارهای او فهماندن و ذاتش حقیقت است و کُنه او فاصله بین او و مخلوقاتش، و مغایرت او با موجودات دیگر با محدود بودن آنان معلوم میشود.
فأسماؤهُ تعبیر: واژه تعبیر در لغت به معنای عبور دادن انسان از ظاهر به باطن چیزی، و یا روشن کردن چیزی که بر انسان پوشیده است، میباشد.
آموختیم که ذات خداوند بینهایت، مطلق، ازلی و ابدی است و هرگز قابل دسترسی و شناخت نیست. اما این ذاتِ یکتا برای آنکه ما بتوانیم به شناختی از او دست یابیم، شروع به تجلی نموده و در هر مرتبهای با اسمی خاص ظهور میکند این اسماء در واقع مَعبرهای ما برای رسیدن به شناخت خداوند هستند. به این معنا که ما را از تجلیات و ظواهر به ذات اسم (باطن اسم) عبور میدهند.
دیدن تجلیات و اسماء خداوند در طبیعت، چشمانی گشوده میخواهد. باید سبکِ نگاه کردنمان به دنیا را عوض کنیم. عادت کردن به جهانِ پیرامون، سبب شده تا از کنار اسماء متجلی شده در اطرافمان، به سادگی عبور کنیم. حجاب عادت، مانع عبور ما از ظاهر یک اسم به باطن آن میشود. ابتدا باید این حجاب را دَرید. آنوقت چشمانمان آرام آرام اسماء را از لابهلای طبیعت خارج کرده و آنها را میشناسند.
شناختن اسماء یعنی شناختن اخلاقیات خداوند، یا شناخت هر خُلقی، میتوان قدم در عرصهی تمرین گذاشته و اندک اندک به آن خُلق متخلق گشت.
پس با کمی تأمل میتوان دریافت که تمام مقدمه چینیهای خداوند در طبیعت، به آن منظور بوده است که؛ زندگی کردن را به ما بیاموزد. هر اسم او به ما میآموزد که چگونه باشیم و در هر صحنهای چگونه رفتار کنیم.
پیامبر اکرم «صلیالله علیه و آله و سلم» میفرمایند: خداوند ۹۹ خُلق دارد هرکس به یکی از آن تخلق یابد، اهل بهشت خواهد بود.
و أفعاله تفهیم؛ تمام تجلیات خداوند باری تفهیم بینهایت بودن او، ظهور کردهاند. با اندکی تأمل در طبیعت به آسانی میتوان دریافت که تمام تجلیات او نیز درست مانند ذاتش بینهایت بوده و نمیتوان آنها را کاملا تجزیه نموده و شناخت. بهعنوان مثال آیا تجزیه و تحلیل یک برگ درخت را میتوان در جایی خاتمه داده و اینطور وانمود کرد که فلان جزء از این برگ دیگر قابل تجزیه نیست؟ پاسخ منفی است و اگر هم کس چنین ادعایی نماید نشانه ناتوانی علم بشر از تجزیه آن آخرین جزء تشکیلدهنده برگ بوده است.
در سوره آیهی خداوند ایات و تجلیاتش را غیرقابل احاطه و شناخت معرفی مینماید: ریزترین موجودات نیز، اگر زیر نگاه موشکافانهی انسان قرار گیرند، عظمتی نامتناهی را در درون خویش به نمایش میگذارند.
منابع استخراج اسماء خداوند
اسماء خداوند را میتوان از میان ۲ کتاب عظیم استخراج کرد؛
۱ ـ کتاب طبیعت ۲ ـ کتاب خلقت
خداوند تمام کلماتش (تجلیاتش) را در این دو کتاب نگاشته است. تاکنون چند سطر از این کتابها را ورق زدهایم؟ چند کلمهاش را خوانده و یا فهمیدهایم؟...
اما نکته جالبتر اینجاست که خداوند برای شناساندن خویش به ما، به این دو کتاب بَسنده ننموده است. قرآن، تجلی خداوند است در مقام لفظ. قرآن کلامِ الله است. همان اللّهی که تمام کمالات را یکجا در خویش جمع نموده است. آیا از کلامِ کمال مطلق، نمیتوان کمال را دریافت کرد؟ آیا سخن او نمیتوان او را شناخت؟ ...
نفس انسان، که در مجموعه کتاب خلقت طبقهبندی میشود، کاملترین مظهر و تجلی خداوند است. بسیاری از اسماء خداوند را میتوان از نفس انسان استخراج کرده و آنها را مورد بررسی قرار داد.
و ذاته حقیقة؛ حقیقت در لغت به معنای «شایستگی» است و به چیزی اطلاق میشود که سزاوار تحقق یافتن است. ذات خداوند، تنها ذاتی است که اصالت حقیقی و ثابتی داشته، پایدار است و هیچ ضعف و محدودیتی در آن راه ندارد. تمام مخلوقات، تنها مظاهر این ذات حقیقی بوده و به تنهایی هیچ اصالتی ندارند.
برای توجیه بهتر به یک مثال دقت کنید: رابطه خداوند با مخلوقاتش، مانند رابطهی نفس ما با صُوَرِ ذهنی ماست. هرگاه نفس انسان، اراده نماید میتواند توسط قوهی خیال، صورتهایی ذهنی ایجاد نموده، به آنها حیات داده، و حتی ساعتها با خیال آن صور ذهنی زندگی نماید و یا حتی از آنها تأثیر بپذیرد. اما به محض ارادهی مجدد، میتواند آن صور ذهنی را نابود کرده و در نفس فانی نماید.
در عالم نیز، اصالت حقیقی از آنِ خداوند میباشد و مخلوقات مظاهر (صورتهای) تجلیِ او بوده و از خود اصالتی ندارند. در صورت نابود شدن باز در ذات او فانی شده، و به اصالتِ حقیقی خویش باز میگردند. آیا حقیقتی که آموختیم که معنای عبارت زیر است؟
انا لله و انا إلیه راجعون
و کنهه تفریقٌ بینه و بین خلقه؛ شناخت ما از کنه (عمق، ذات) خداوند بهعنوان موجودی مطلق، ثابت، بینهایت، ازلی و ابدی و... موجب میشود که ما او را از سایر مخلوقات متفاوت بدانیم. همین دریافتِ ذهنی ما از ذات خداوند او را از مخلوقاتی که فقر مطلق هستند متمایز میسازد. زیرا آنچه که واضح و روشن میباشد. آن است که هیچکدام از مخلوقات، خصوصیات و ویژگیهای خداوند را ناشته و موجوداتی سراسر فقر و وابستگیاند.
و غیوره تحدید لما سواه: غیریت (مغایرت) خداوند از مخلوقاتش، او را محدود نمیکند. بلکه نشاندهنده محدود بودن مخلوقات و فقر آنها نسبت به خداوند است.
اینکه بگوییم خداوند وجودی غیر از مخلوقاتش است، به آن معنا نیست که خداوند یک وجود مجزاست و مخلوقات، وجودهای دیگر. بلکه هدف از این عبارت آن است که خداوند با یک اصالت حقیقی، تجلیاتی دارد که با ذاتِ او متفاوتند. آن تجلیات محدود بوده و سرشار از وابستگی به اصل حقیقی خویش میباشند. دوباره به مثال صور ذهنی توجه نمایید:
آیا تولید یک تصویر ذهنی در خیال ما، چیزی از نفس ما کم میکند؟ یا فنا شدن آن تصویر در نفس چیزی به آن میافزاید؟
بهطور مسلم جواب سؤال منفی است. این صورتهای ذهنی هستند که برای تولید شدن نیازمندِ نفس میباشند، و باید آنها را وابسته و محدود به نفس دانست.