حکایات

(عشق)

بشر حافی گوید : از بازار بغداد می گذشتم . یکی را هزار تازیانه بزدند که آه نمی کرد . او را به زندان بردند . از پی وی برفتم ، پرسیدم این زخم بهر چه بود ؟ گفت : از بهر آنکه شیفتۀ عشقم ! گفتم چرا زاری نکردی تا تخفیف دهند ؟ گفت : معشوقم به نظاره بود ! به مشاهدۀ معشوق چنان مستغرق بودم که پروای آزار بدن نداشتم . گفتم آن دم که به دیدار بزرگترین معشوق رسیده بودی ، چون بودی ؟ همان دم نعره ای زد و جان نثار این سخن کرد!

 

(شکایت)

کسی با محبوبی سر و سری داشت و همواره می خواست که محبوب با وی سخن گوید و او امتنا می کرد . عاشق دلباخته سخت درمانده و گرفتار وی بود و در آرزوی سخن گفتن با او . دانست که او را به گوهر میلی مفرط است . هرچه داشت به یک دانه جواهر پرقیمت بداد و بیاورد و در برابر او سنگی بر آن نهاد تا بشکند . معشوقه طاقت نیاورد که بر شکستن آن صبر کند . گفت ای بیچاره چه می کنی ؟

گفت : آن می کنم تا تو گویی چه می کنی ؟!

 

(اخلاص)

گویند : معروف کرخی عارف بزرگوار ،خود را تازیانه میزد و می گفت : ای نفس ، اخلاص آر تا خلاص شوی ! گفته اند : علم تخم است و عمل کشتن ، آب آن اخلاص ، کار آن اخلاص ، رستگاری و بهره برداری آن اخلاص ! و سعادت ابد در اخلاص است ، اما اخلاص ، خود عزیز است . نه هر جایی فرود آید و نه به هر کسی روی نماید . همان است که خداوند فرمود : اخلاص رازی از رازهای من است و در دل هر کس از بندگان را که دوست دارم به ودیعت می نهم .

(تشبیه دنیا به آب)

پیغمبر فرمود : چون از خدا چیزی خواهید قدر کفایت خواهید تا طاغی و بی راهی نشوید ، چه این دنیا همچون آب است و خداوند آن را به آب مثل زد ، چه این دنیا همچون آب است و چون آب به اندازه بود سبب صلاح و سعادت خلق باشد و چون از حد و اندازه درگذرد باعث فساد و خرابی گردد . همین گونه است مال ، که چون به قدر کفایت و حاجت باشد نعمت است ولی چون از آن حد بگذرد سبب طغیان و کفران نعمت است . آب تا وقتی روان است ، پاک و پاکیزه است و چون راکد شود تغییر کند . مال هم به همین منوال است . اگر انفاق شود جریان یابد و در راه صحیح صرف گردد صاحبش محمود و پسندیده است و اگر امساک شود و روی هم انبار گردد صاحبش مذموم و ناپسندیده است . چنانکه گفته اند : هرگاه آب پاک باشد شایستۀ آشامیدن و پاکیزه کردن است و اگر ناپاک باشد شایسته نباشد ، همین گونه اگر مال از راه حلال بدست آید شایستۀ بهره مند شدن است و اگر نه ، ناروا باشد .

 

(جبر و اختیار)

روزی جبر و اختیار با هم مناظره می کردند . اختیار دست به درخت برد و میوه ای چید و گفت : این نه قدرت و اختیار من است ؟

جبر گفت : اگر توانی آن را به حال اول برگردان !

اختیار ناتوان ماند و گفت : پس قدرت مطلق خدای راست و بس .

 

(استقامت)

یکی از عارفان بزرگ گوید :خواهان استقامت باش نه خواهان کرامت ! چه که نفس تو خواهان کرامت است ولی خداوند از تو خواهان استقامت است . معنی استقامت همواره بودن بی تلوّن است و هرکس از مقام تلوّن به هیئت تمکین رسد ، مقام استقامت او درست گردد و این استقامت هم در کار و هم در خوی باید باشد . در کار آن است که ظاهر بر موافقت داری و باطن در مخالفت ، و در خوی آن است که جفا شنوی و عذر دهی ، و اگر آزار بینی شکر کنی .

 

(بندگی)

وقتی غلامی خریدم ، از وی پرسیدم چه نامی ؟ گفت تا چه خوانی.گفتم چه خوری ؟ گفت تا چه خورانی.گفتم چه پوشی ؟ گفت تا چه پوشانی .گفتم چه کار کنی ؟ گفت تا چه کار فرمائی.گفتم چه خواهی ؟ گفت بنده را با خواست چه کار؟ پس با خود گفتم :

ای مسکین ، تو در همه عمر ، خدای تعالی را چنین بنده بوده ای ؟

 

 

اندکی صبر نمایید...