عشق در فلسفۀ یونان
آن چنان که سینگر [1] می گوید، هر بحثی در باب عشق اعم از عشق مهذّب، پرشور و یا عشقی دیندارانه باید با افلاطون آغاز گردد. بیشتر مؤلفه های عشق در ضیافت (1 ) [2] افلاطون موجود است.
در این محاوره، آریستوفان [3] اسطوره ای را بیان می دارد که بر طبق آن در آغاز، نسل بشر به سه جنسیت تقسیم می شد: مرد، زن و مردزن. هر انسان مدوّر بود و 4 دست، 4 پا و یک سر داشت. از آنجاکه آنها قدرتمند بودند به خدایان حمله ور شدند اما از پای درآمدند و اگر لطف زئوس [4] نبود تقریباً از میان می رفتند. زئوس برای پیشگیری از عصیان و یاغی گری انسان مدوّر هر یک از آنها را به دو بخش تقسیم کرد. از آن پس هر بخش آرزوی قسمتی را می کرد که از آن جدا شده بود. تقسیم به سه جنسیت، وجود ناهمجنس خواهی و همجنس گرایی مرد و زن را توجیه می کند. هر نیمه از موجود مدوّر آرزومند و مشتاق نیمۀ گمشده است. اگر مردی متعلق به دایره ای باشد که از مرد و زن تشکیل شده است به سوی زن جلب خواهد گردید. همین توجیه در مورد همجنس گرایی مرد و زن نیز به کار می رود.(2) « دلیل این تمایل آن است که سرشت بشر در اصل یکی بوده است و ما یک کل بودیم و اشتیاق و طلب کل، عشق خوانده می شود.» ( 3 ) سقراط نسبت به آریستوفان که عشق را طلب و خواستن نیمه یا کلی می داند که گمشده است گامی فراتر نهاده و اظهار می دارد که عشق میل و شوق به خوبی و خیر است.(4) بعلاوه معنای اروس [5] اشتیاق به داشتن خوبی برای همیشه است.(5) بلند مرتبه ترین معشوق، خیری است که برابر با زیبایی مطلق است. سزاوار است امرخوب یا امر زیبا در تمام عرصه های زندگی انسان موجود باشد. اینکه انسان چگونه می تواند خیر و نیکی را بیابد موضوعی است که افلاطون بخش زیادی از نوشته های خود را بدان اختصاص داده است. به عقیده او، عاشق مراحل زیادی را پشت سر می نهد تا به زیبایی مطلق نائل آید. عاشق از نظر افلاطون با زیبایی ظاهری آغاز می کند. آنگاه پس از اینکه از مشاهدۀ شیء یا انسان زیبایی خود را فارغ ساخت چون آنها بسیارند، دلیلی بر رجحان یکی بر دیگری نمی بیند. بنابراین باید زیبایی و جمالِ جان یعنی فضایل انسانی، فزاینده تر از زیبایی تن به شمار آیند. عاشق از این مرحلۀ زیبایی به سمت تأمل بر زیبایی های اجتماعی و اخلاقی که در اجتماعات و فعالیتهای نیک خود را نشان می دهد، حرکت می کند. بالاتر از این مرتبه، مقام تحصیل معرفت و علوم است که در آن انسان از تأمل بر مصادیق خاص زیبایی اعم از تن، جان یا جامعه آزاد و رهاست. این منزل چهارم در نهایت این آگاهی را به بار می آورد که زیبایی مطلقی وجود دارد که در آن همۀ مختصات حسن و جمال که لایتغیر و لایزال اند گرد آمده است. این زیبایی مطلق یکی از صور و نمونه های مثالی در اندیشۀ افلاطون است.(6) درنظریۀ عشق افلاطون دو ویژگی اصلی از هم تمیز داده می شود؛ اول، اشتیاق روح برای نیل به اتحاد با محبوب است که در اینجا زیبایی مطلق معنا می دهد و دوم فرایند عقلانی عشق است. گرچه عاشق افلاطونی راه خود را از رهگذر اشیاء مادّی می گشاید لیکن محبوب و مطلوب او کمال معنوی است نه مادّی، و عاملی که او را به چنین کمالی راهبری و هدایت می کند به رغم اینکه با عواطف و احساسات به جنبش در آمده،(7) عقل است، عقلی که معرفت می آفریند. « اروس افلاطونی در اصل بیش از هر چیز دیگری عشق به علمی نورانی و مجرد است.»(8) زمینه و عرصۀ مشترکی هم در اندیشۀ افلاطون و هم در اساطیر باستانی وجود دارد و آن رهایی نفس از زندان تن و رجعت به منزلگاه آسمانی آن است. تفاوت میان آنها، تنها تفاوت در ابزار و وسیله است. در حالیکه در اساطیر، رستگاری نفس به واسطۀ تشرّف، تطهیر و انجام شعائر حاصل می گردد، در تفکر افلاطون این امر از راه فلسفه تحقق می یابد.(9) آنچه فلسفۀ افلاطون را متمایز و مشخص می سازد ثنویت جهان مادّه و عالم مثال است. کار انسان این است که از جهان محسوس به عالم مثال عزیمت کند. او به تحریک اروس، میل نفس انسان به عالم روحانی، بر این عزیمت توانا می گردد. میلی که در نفس انسان به ودیعت نهاده شده است زیرا منشأ و خاستگاه نفس، الوهی است؛ میلی که با دیدن زیبایی محسوس، افروخته می گردد. این حرکت، تنها صعودی و رو به بالاست. عالم مثال به انسان در رسیدن به هدفش کمکی نمی کند.(10)
اروس، جدا از اینکه محرک رسیدن به خداوند یا خیر محض است ویژگی آن می تواند این نیز باشد که عشقی افزون طلب و زیاده خواه است. انسان مشتاق رسیدن به چیزی است که به دیده او ارزشمند می آید و یا فاقد آن است. این یک عشق خود انگیخته و خودجوش نیست بلکه عشقی انگیخته شده است. زیرا اروس، زیاده طلب و نیز خود مدار و معطوف به نیکبختی و سعادت انسان است.(11)
ارسطو با پیروی از نظریۀ افلاطون که عشق، طلب و جستجوی نیکی و خیر است، سه نوع عشق یا دوستی ( فیلیا [6] ) را از هم تمییز می دهد. بنا به عقیدۀ ارسطو سه متعلق برای عشق وجود دارد: فایده مندی، خوشایندی و نیکی [7] . هر کدام از اینها نوع متفاوتی از دوستی را برمی انگیزاند. اولین و دومین نوع دوستی بر پایۀ منفعت فردی عاشق بنا شده اند. در این موارد عاشق متوقع و منتظر کسب سود و فایده و لذت از ناحیۀ محبوب است. حال آنکه در نوع سوم دوستی که ارسطو آن را دوستی کامل می خواند، محب، محبوب را دوست می دارد نه بدین سبب که او نافع یا خوشایند اوست بلکه محبوب را به خاطر خود او و به واسطۀ شخصیتش دوست می دارد. تنها فضیلتمندان اند که به یکدیگر به عنوان یک انسان و نه ابزار و وسیله، شایق و علاقه مند می گردند.(12) دوستی مشروط به پیوندی دو سویه است و این به نوبۀ خود نشأت یافته از عقلانیتی است که در فضیلتمندان موجود است. درست همان گونه که عشاق افلاطونی، دوستداران عالم مثال اند، از دید ارسطو، مردان و زنان نیکو سرشت به شخصیت فضیلتمند عشق می ورزند.(13) این تفکر که تنها خوبی و خیر شایسته و سزاوار عشق است، بعدها با نظریۀ مسیحی آگاپه [8] ابطال شد.
عقیدۀ دیگر ارسطو که با بحث ما ارتباط می یابد این رأی است که عشق نیرویی کیهانی است که در مادّه نیز که به عالم قدس، خیر و مطلوب اشتیاق دارد، موجود است. از این رو نظریۀ اروس به عالم مادّه اختصاص دارد. او حرکت افلاک را به عشق به محرک اول یا صورت نوعیه نسبت می دهد.(14) درست همان گونه که محبوب، محب را حرکت می دهد، صورت نوعیه نیز به واسطۀ محبوبیتش، مادّه را برای پذیرفتن صورتش تحریک می کند. صورت نوعیه به خاطر کمالش مادّه را مشتاق دریافت صورت می کند. اروس افلاطونی نیرویی کیهانی از کار در می آید که در هر چیزی به ودیعت نهاده شده است. تمثیل نردبان که در اندیشۀ افلاطون، عروج روح انسان را به تصویر می کشد در تفکر ارسطو در قالب مراتب واقعی موجودات اسفلی در می آید که مشتاق و آرزومند مراتب عالیتر اند.(15) این نوع از عشق، یکی از انواع سه گانه ای است که در مکتب نوافلاطونی بدان اشاره می گردد، دو نوع دیگر، یکی عشق زمینی است که در انسانها و حیوانات در قالب میل به حفظ و بقای نوع بروز یافته است و دیگری، عشق عقلانی یعنی عشق به خداوند و صور فناناپذیر است. (16)
لب و هستۀ تفکر فلوطین مفهوم اروس است که بر مبنای آن، مهمترین چیز بازگشت روح به سوی خداوندست.(17) آنچه فاصلۀ زمانی میان افلاطون و فلوطین را متمایز و برجسته ساخته است بحث از ثنویّت حاد میان ساحت ربوبی و عالم ماده و کوشش برای به هم رساندن این دو به واسطۀ سلسله مراتبی از موجودات است. این پیوند یا پل، دو سویه است؛ نزول از خداوند تا مادّه، یعنی خلقت عالم از طریق فرایند صدور و نیز صعود روح انسان به سوی خداوند. به دیگر سخن، همه چیز از واحد یعنی ساحت ربوبی سرچشمه گرفته به سوی واحد بازمی گردد. علم به بی اعتباری مادیات و در عین حال تشخیص منشأ الوهی آنها دو لازمه نفس برای عروج به واحد است.(18) فلوطین برخلاف عرفا و تارکان دنیا، به زیبایی عالم اذعان دارد لیکن آن را نقشی از جمال مطلق برمی شمرد که منشأ آن، عالم روحانی عقلی است.(19) معشوق واقعی جمال عالم روحانی است. نفس انسان هر قدر خود را از مادّیات مثلا ًهواهای نفسانی، دور سازد به زیبایی حقیقی نزدیکتر می گردد. به همین سبب فلوطین زیبایی واقعی را با نیکی و خیر یکی می داند. انسان فضیلتمند، انسانی زیباست. میل و کشش درونی به زیبایی و نیکی یعنی اروس، نفس را به اشتیاق عالم اعلی و برین سوق می دهد.(20) اگر انسانی دوست داشته باشد به عالم اعلی واصل گردد باید به ترتیبی معکوس از میان مراحل و منازل صدور فیض بالا رود یعنی از اشیای زیبا به نفس کلّیّه که موجد آنان است و از نفس کلّیّه به عقل و از عقل به واحد صعود کند. وانگهی، اتحاد کامل با واحد تنها می تواند با از خود بیخود شدن حاصل آید.(21)
[1] Singer
[2] Symposium
[3] Aristophanes
[4] Zeus
[5] Eros
[6] Philia
[7] Usefulness, pleasantness and goodness
[8] Agape
برگرفته از کتاب عشق الهی در عرفان اسلامی، نوشته بنیامین آبراهاموف، ترجمه مرضیه شریعتی، انتشارات حکمت، تهران، 1388