شرح احوال و زندگانى سید قطب الدین محمد حسینی نیریزی
سید قطب الدین در نیریز ولادت یافت. تاریخ تولد او به طور دقیق دانسته نیست، امّا با توجه به مطالبى که در برخى از آثارش آمده است، ولادت او را در آغاز سده دوازدهم، یعنى در ۱۱۰۰ ه . ق. حدس زدهاند. او در مقدمه ترجمه غزل عطار و مقدمه قصیده عشقیه، در سبب ترجمه غزل عطّار و سرودن قصیده عشقیه گفته است: «لقد سمعت فى ریعان الشباب منذ قرن غزلاً من منظومات العارف الرّبانى و العالم الصّمدانى جامع المعارف و الاسرار الشیخ الجلیل فرید الدّین المشهور بالعطار قدّسالله روحه فى ارواح العرفاء الکبار و طاب ثراه برحمه الملیک المقتدر الغفّار فهنالک طار روحى بسماع تلک الابیات الى عوالم قدس حضرت القدّوس، فقلت معانیها بالعربى المأنوس ... ثم انشدت بعد سنین بمقتضى المقام و الحال على اوزان تلک الابیات الّتى قلتها بالاجمال هذه المنظومه تفصیلاً لبیان اطوار حقیقه العشق فى قلوب افاضل الرجال، ... و کان انشادها فى سنه الف و مأه و خمسه و اربعین ».
چنانکه قطب الدین خود اشاره کرده است، یک قرن قبل ـ یعنى سى سال قبل ـ در دوران جوانى غزلى از عطار را شنید که بعدها آن را به عربى ترجمه کرد و سپس در سال ۱۱۴۵ ه . ق. معانى آن را به عربى در قالب قصیده و با عنوانِ قصیده عشقیه به نظم درآورد ؛ از این رو، با این فرض که او در آن زمان یعنى در سال ۱۱۱۵ ه . ق. پانزده ساله بوده، ولادت او را در سال ۱۱۰۰ ه . ق. دانسته اند .
علاوه بر آن، در ارجوزه فى العوامل النحویه یا القصیده العلویه النحویه گفته است:
اقول قد مضت ثلاثون سنه من عمرنا و ما انتبهنا من سنه
و نیز در تاریخ این منظومه چنین سروده است:
ناظمه خادم علمالدین محمد یدعى بقطب الدین
فى سنه المأه و الثلاثین و الالف فى عام ورود قزوین
وى در سال ۱۱۳۰ ه . ق. که تاریخِ انشاد این ارجوزه است، خود را سى ساله خوانده است. با استناد به این اشعار، تاریخ ولادت او را مىتوان در سال ۱۱۰۰ ه . ق. دانست .
به هر حال، سید قطب الدین مى بایست در این سال ـ ۱۱۰۰ ه . ق. ـ یا چند سال قبل از این تاریخ، یعنى در اواخر سده یازده هجرى قمرى ولادت یافته باشد .
علىرغم آثار متعدد او و نیز تحقیقات و پژوهشهایى که درباره شرح احوال وى انجام گرفته، از دوران کودکى و نوجوانى وى اطلاعى در دست نیست، و تاریخ حیات و زندگانى وى نیز به صورتى روشن و واضح بیان نشده است. محققان معاصر نیز بیشتر به تکرار مطالب و کلّى گویى پرداخته و در برخى موارد ـ چنانکه اشاره خواهیم کرد ـ مرتکب اشتباه شدهاند.
سیدقطبالدین در زادگاه خود نشو و نما یافت و در همانجا نیز به تحصیل پرداخت .
با توجه به عبارات مقدمه ترجمه غزل عطار دانسته مى شود که او در همان دوران نوجوانى که به احتمال در زادگاهش به سر مى برده، با ادبیات عرفانى آشنایى یافته است.
در بیشتر منابع و مآخذ معاصر، آمده است که سید قطب الدین پس از کسب علوم ظاهرى از جمله: فقه، حدیث، حکمت و ... نزد دانشمندانى چون مولاشاه محمّد دارابى و ... روى به کسب معارف الهى و علوم حقیقى آورد و دست ارادت به شیخ على نقى اصطهباناتى داد . با توجه به اینکه شیخ على نقى اصطهباناتى در حدود ۱۱۲۶ ه . ق. وفات یافته، سید قطب الدین مى بایست سالها قبل از این تاریخ، به احتمال در ۱۱۲۰ ه . ق.، یعنى در زمانى که حدودا بیست ساله بوده خدمت او رسیده باشد ؛ از این رو، پذیرفتن این مطلب که جوانى حدودا بیست ساله، تمامى «علوم ظاهرى و حکمت یونانى» را فرا گرفته بوده، نامعقول و غیرمنطقى به نظر مى رسد ؛ علاوه بر آنکه سید قطب الدین چنانکه خود او اشاره کرده، سالها بعد از این تاریخ ـ تا اواخر دهه ۱۱۳۰ ه . ق. ـ به فراگیرى علوم و معارف دینى و کسب فیض از محضرِ دانشمندان، فقیهان و مجتهدان اشتغال داشته و بیشترِ استادانى را که نام برده، بعد از تاریخ ۱۱۲۶ ه . ق. ملاقات کرده است .
بنابراین، چنین دانسته مىشود که سیدقطب الدین، پس از آنکه تحصیلات مقدماتى را در زادگاهش فراگرفت، به شوق دیدارِ عارفى حقیقى و صاحبدلى به کمال رسیده، به سفر پرداخت و سرانجام به محضر شیخ على نقى اصطهباناتى رسید.
در برخى منابع آمده است که او در شیراز، در بقعه شاه داعى اللّه خدمت شیخ على نقى اصطهباناتى رسید ؛ امّا برخى، به ویژه پژوهشگران متأخر، دیدار آن دو را در اصطهبانات دانسته اند ، که البته احتمال اخیر صحیح تر به نظر مى رسد.
به هرحال، او نزد شیخ طریقت خود که در آن زمان از بزرگانِ سلسله ذهبیه و شیخ ارشاد و خرقه این طریقت بود، به کسب علوم و معارف الهى و طى طریق پرداخت، و به دامادى شیخ على نقى نیز مفتخر شد.
قطبالدین در فصل الخطاب، سبب گرایش و تمایلش را به عرفان و تصوف در دوران عنفوانِ جوانى چنین به نظم آورده است:
و انّى فقیر لم ازل کنت طالبا حقائق علم الحکمه النبویه
و قد کنت طفلاً راغبا فى معارف الهیّه قدسیّه ولویّه
و حصّلتها فى عنفوان الشباب من منابع علم الحضره الازلیّه
منابعها العلیا لدى عرفانها مدینه علم الحکمه الیثربیّه
بلاشوب ابحاث الذین تلفّقوا خیالات یونانیّه فلسفیّه
مدینه علم المصطفى منبع الهدى تجلّت باشراقاتنا الحکمیّه
دخلت بحمداللّه من بابها الّذى الیه المأب و هو نورالولایه
ولایته خیر کثیر و انّها هى الحکمه العظمى الّتى فى عقیدتى
قطب الدین، شیخ على نقى را بسیار ستوده و او را یگانه دراویش زمان خود و فردى کامل خوانده است:
علىنقىّ کامل بصفاته و اخلاقه القدسیّه الملکیّه
دلیل طریق الفقر و الفقر فخره بنهج تأسّى المصطفى بالرّساله
و کان فریدا فى دراویش عصره و لم ار فیهم مثله فى الجلاله
و کان فقیرا بل حقیرا بعین من ترائى له استکبار عجب الفضیله
و لم یعرفوا فى عصره قدره الّذى سیظهر عند النّشاءه الاخرویّه
*
لقد کنت دهرا طالبا ما طلبته کما انت فى منهاج علم الدّراسه
لقینا اولى فضل کثیر و لم نجد لدیهم سوى ابحاثها الجدلیّه
ولکن سمعنا ان فى ملک ربّنا مدینه علم الحکمه الاحمدیه
شممنا وجدنا منه رائحه الهدى هناک تمنّینا دخول المدینه
راینا کبارا عارفین طریقهم طریقه زهد المرتضى بالمودّه
فقالوا دخول الباب ممتنع بلا طریقه اهل الفقر نهج الولایه
اجبنا و متنا فى الشباب بترکنا هوى النفس دهرا فى سلوک الطریقه
درباره ملاقات سید قطب الدین با شیخ على نقى اصطهباناتى، و تشرّف او به طریقت ذهبیه و همچنین ازدواجش با دختر شیخ على نقى حکایتى نقل کرده و گفته اند که پس از کسب معارف الهى و طى طریق، شیخ على نقى اصطهباناتى به او گفت: «پیر عشق من جناب شیخ نجیبالدین رضا رحمهاللّه علیه در حق شما سخنى فرموده و وصیتى کرده و آن این است که فرمود: از قصبه نیریز سیّد عزیز، بزرگوار و ولى نامدارى بیرون مىآید که شورى در عالم مى افکند. در آن نیز سرى از ما هست، مىباید او را تربیت نمائى و خلیفه ارشاد خود کنى، او بر قدم ما در ولایت حرکت مىنماید، ولى قدمش از ما سریعتر است در ولایت، به سبب سیادت و بزرگ زادگى از خانواده سیادت و ولایت ... من از جانب پیر عشق خود مأمورم که صبیه خود را به شما عقد نمایم ».
مطالب بالا در رساله «یک قسمت از تاریخ حیات و کرامات حضرت سید قطب الدین» آمده و دیگران نیز به نقل از آن، این حکایت را ذکر کرده اند .
سید قطب الدین پس از وفاتِ استادش، قطبِ سلسله ذهبیه و مروّج آن طریقه شد و بر کرسى ارشاد و تعلیم تکیه زد . نکته اى که غالبِ پژوهشگران چندان به آن توجه نکرده اند آن است که او بعد از این تاریخ ـ ۱۱۲۶ ه . ق. ـ تا اواخر دهه ۱۱۳۰ هجرى قمرى به تحصیل و کسب علوم دینى و بهره بردن از دانشمندان و بزرگان علم و عرفان آن عصر ادامه داد و هر چند در آن زمان او قطب سلسله ذهبیه بود، امّا دست از آموختن برنداشت. اینکه گفته اند او تا قبل از تشرّف به سلسله ذهبیه و ارادت به شیخ علىنقى اصطهباناتى، تمامى علوم ظاهرى و حکمت یونانى را آموخت، مبالغهآمیز و خلاف واقعیت است، زیرا اگر چنین بوده، تحصیل و تلمذ او نزد استادانِ بزرگ و نامدار، تا اواخر دهه ۱۱۳۰ ه . ق. ، بىمعناست.
سید قطب الدین پس از آن، به شیراز مهاجرت کرد و به تکمیل تحصیلات خود در ادبیات عرب، فقه، حدیث و حکمت پرداخت . احتمالاً در همین دوره ـ یعنى در فاصله ۱۱۲۶ تا ۱۱۲۸ ه . ق. ـ نزد شاه محمد دارابى معروف به اصطهباناتى (متوفى حدود ۱۱۴۰ ه . ق.) مولامحمدعلى سکّاکى شیرازى (متوفى نیمه سده ۱۲ ه . ق.)، عالم و ادیب معروف شیراز، تلمّذ کرد . علاوه بر آنان، از بزرگان دیگرى نیز بهره برد که در ادامه به آنان اشاره خواهیم کرد.
قطبالدین از شاه محمد دارابى با تکریم بسیار یاد مىکند و او را استاد تمام افاضل دارالعلم شیراز مىخواند، و در تعریف استادش مىگوید: «العالم الفاضل المتبحر استادى و من الیه فى روایه ائمتنا المعصومین صلوات الله و سلامه علیهم استنادى و جامعالمعقول و المنقول حاوى الفروع و الاصول العلاّمه الفهّامه المولى شاه محمّد الدّارابى قدّس اللّه روحه و کان استاد کلّ افاضل دارالعلم شیراز فى عصره و عندى رسالته المسمّى بمعراج الکمال بخطه (ره) فى تحقیق معنى الشیخ و الارشاد و المرید و الاسترشاد ».
همچنین مولامحمدعلى سکاکى شیرازى را «عالم»، «فاضل» و «متبحر» خوانده است .
او پس از آن، رهسپار نجف اشرف شد. از آنجا که سیدقطبالدین در سال ۱۱۲۹ ه . ق. در کوفه بوده است، لذا مىبایست در حدودِ سال ۱۱۲۸ ه . ق. به سوى عراق رفته باشد. در فصل الخطاب و به تبع آن در رساله «یک قسمت از تاریخ حیات و کرامات حضرت سیدقطبالدین» از ملاقات سید قطبالدین با سید هاشم در مسجد کوفه در تاریخ ۱۱۲۹ ه . ق. سخن به میان آمده است: «و لقد لاقیته سنه الف و مائه و تسعه و عشرین فى مسجد الکوفه و لقد اجلسنى کثیرا و لقد عاشرته ذات یوم فرایته من مخلصین طریقه الفقراء الالهیین و العرفاء الربانیین ».
سید قطبالدین او را بسیار ستوده و علاوه بر آنکه او را از جمله مخلصان در طریقت فقیران الهى و عارفان ربّانى خوانده، از وى با عناوین «السید المشهور بین الخاص و العام الزاهد الناسک الورع العالى ...» یاد کرده است .
سید قطبالدین، چنانکه خود او در برخى از آثارش گفته، در سال ۱۱۳۰ ه . ق. در قزوین بوده است، از این رو، مدّت اندکى در خدمت سیدهاشم تلمذ کرد و پس از آن رهسپار ایران شد و در سال ۱۱۳۰ ه . ق. وارد قزوین گردید. در مقدمه ترجمه منظوم دعاى صباح گفته است: «... این فقیر قریب به سى سال قبل از این، سنه هزار و صد و سى در بلده قزوین این دعاى بزرگوار ] دعاى صباح ] را به خط کوفى از روى خط عالم ربّانى و فاضل صمدانى صاحب علم یقینى میرابراهیم قزوینى طیّب اللّه مضجعه نقل نموده ... ».
او در قزوین از محضر میرابراهیم قزوینى (متوفى ۱۱۴۵ یا ۱۱۴۸ ه . ق.) استفاده کرد. ستایش قطبالدین از میرابراهیم قزوینى با عناوینى چون: «عالم ربّانى و فاضل صمدانى، صاحب علم یقینى»، نشاندهنده مراتب علمى و معنوى وى است . قطبالدین علاوه بر تلمّذ نزد میرابراهیم، نسخهاى از دعاى صباح را که به خط کوفى توسط میرابراهیم کتابت شده بود، استنساخ کرد و نیز منظومه علویه در نحو را با عنوانِ ارجوزه فى العوامل النحویه در همانجا به نظم آورد .
پس از آن، او رهسپار مشهد مقدّس شد و در آنجا با میرمحمدتقى خراسانى آشنایى یافت. قطبالدین ارادت بسیارى به این استاد داشته و او را: «السید الفاضل المشهور فى جمیع بلاد العالم الّذى کامل فى عصره من اولى الارشاد و مرشد اهل الاسترشاد المؤمن الصالح الورع النقّى میرمحمدتقى الخراسانى قدس الله»، خوانده و در سفر از مشهد مقدس به اصفهان همراه و همصحبت او بوده است .
سید قطبالدین مىبایست قبل از حمله افغانها ـ یعنى پیش از سال ۱۱۳۴ ه . ق. ـ به اصفهان رسیده باشد. زیرا علاوه بر آنکه بیشتر منابع به حضور او در اصفهان، پیش از آن تاریخ اشاره کردهاند ، وى مدتى نیز در اصفهان از محضر مولامحمد صادق اردستانى (متوفى حدود ۱۱۳۴ ه . ق.) بهره برده است. او خود در فصل الخطاب گفته است که مدّت هفت سال نزد مولامحمدصادق تلمذ کرد ؛ امّا با توجه به سال فوتِ اردستانى و سال ورود قطبالدین به اصفهان ـ در حدود ۱۱۳۱ یا ۱۱۳۲ ه . ق. ـ این مطلب درست نمىنماید.
به هر حال، او در حدود ۱۱۳۱ یا ۱۱۳۲ ه . ق. وارد اصفهان شد و از محضر اردستانى و آقا خلیل استفاده کرد ، و تا اوایل دهه ۱۱۴۰ ه . ق. در آنجا اقامت گزید. علاوه بر آن، چنانکه خود او اشاره کرده است، در شهرهاى اصفهان، شیراز، قزوین و کاشان خدمت بسیارى از عالمان و دانشمندان رسید و از محضر آنان سود جست .
قطبالدین در اصفهان، از نزدیک شاهد اضمحلال دولت صفویه و نیز بىتوجهى دولتمردان و برخى از عالمان ظاهرى به اصول و مبانى شرعى و دینى بود و این مطلب را بارها در منظومههاى فصل الخطاب و کنزالحکمه بیان کرده و در آن منظومهها، اوضاع آشفته سیاسى ـ اجتماعى و دینى سالهاى پایانى حکومت شاه سلطان حسین صفوى را به نظم آورده است.
او سبب و علّت اصلى فتنه افغانها را «استکبار اهل فضیلت» بر فقیران و عارفان الهى، و لعن و طعن و تشنیع ایشان بر «اکابر اهل اللّه و اجلّه اهل ولایت» دانسته است. علاوه بر آن، کفران نعمتهاى الهى را نیز از اسباب و علل این فتنهها برشمرده است.
به گفته سیدقطبالدین علىرغم اینکه تفوق و برترى دولت صفویه به سبب توجه و عنایت نیاکان آنان به دراویش و عارفان بوده است، امّا در سالهاى پایانى حکومتِ صفویان، با آن گروه به عداوت پرداختند و آنان را مورد تحقیر و ایذاء قرار دادند. او اظهار داشته است که برخى از مجذوبان را در آن عصر مشاهده کرده که بر این جماعتِ شریر نفرین مىکردند و نصایح و هشدارهاى وى و نیز نامهها و رسائلى که نگاشت و در میان مردم و فضلا منتشر ساخت، مانع از نفرینِ آنان نشد.
قطبالدین، در بروز این مصایب و گرفتاریها، بیش از همه، عالمان ظاهرى را مقصر مىداند ؛ آنان که با اولیاى الهى بناى مبارزه نهادند و دچار کبر و غرور شدند. او در ادامه به عالمان ظاهرى توصیه کرده است که «خطبه قاصعه» نهجالبلاغه را با بصیرت قلبى مطالعه کنند، زیرا در آن خطبه از حسد ابلیس و مغضوب شدن او به تفصیل سخن به میان آمده است. وى، افغانها ـ به ویژه محمودافغان ـ را درویش ناصبى و از اولاد خالد بن ولید خوانده و گفته است:
و ذریه من خالد بن الولید قد طغوا فى بلاد الشیعه العلویه
هناک دراویش النواصب غالبوا على ملک ایران باعظم فتنه
علاوه بر عالمان ظاهر و حاکمان جور، از برخى از دراویش شیعى نیز که با آنان مدارا کردند، انتقاد کرده است:
و بعض دراویش التشیع وافقوا و قد عجزوا بل صورعوا فى الهلاکه
قطبالدین از عالمان ظاهرى با عنوانِ «اشباه اهل العلم» یاد کرده و آنان را افرادى متزلزل و بىثبات خوانده و اظهار داشته است که چون ارکان عزّت و جاه دنیوى خویش را به سبب فتنه افاغنه متزلزل دیدند، به روستاها و اطراف اصفهان فرار کردند و پنهان شدند. درباره لغزش و فساد اهل علم گفته است:
وزلّه اهل العلم تاللّه تفسد العوالم فى نصّ الکبار الائمّه
که اشاره است به حدیثِ معروف «اذا فسد العالِم فسدت العالم».
چنانکه او خود در فصل الخطاب اشاره کرده، شیخ علىنقى اصطهباناتى حدود ۹ سال قبل یعنى در سال ۱۱۲۵ ه . ق.، فتنه افغانها را پیشبینى کرده بود.
در رساله «یک قسمت از تاریخ حیات و کرامات حضرت سید قطب الدین محمد» و نیز در کتابِ میزان الصواب، و به تبع آن در منابع و پژوهش هاى معاصر، از ملاقات و مکاتبه سید قطبالدین با شاه سلطان حسین صفوى سخن به میان آمده است.
گفته اند که او، شاه را از فتنه قریب الوقوع افغانها آگاهانید و به او هشدار داد، امّا جواب سلطان این بود که: «راست است که فتنه افاغنه در کار است، ما هم خود به علاوه تدارک دولتى، تدارک دعائى کرده قدغن فرموده ایم در اندرون که از رجال و نساء سادات موسویه، نخود را لااله الاّ اللّه بخوانند صباحا و مساءً درکارند ان شاء الله آش معتبرى فراهم کرده به کل خلق مى خورانیم از باطن سادات موسویه دفع بلا خواهد شد، از جناب شما هم ملتمس دعا هستیم که دولتخواهى فرموده اید، زیاده زحمتى نیست ».
این جواب تحقیرآمیز و مشحون از طعن و تعریض که خود نشانده حماقت و جهالت شاه سلطان حسین است، سیدقطب الدین را مأیوس گردانید .
راز شیرازى و به تبع او برخى، علاوه بر ذکر ملاقات قطب الدین با شاه، حکایتى افسانهگونه به صورت واقعه روحانى در ذکر کرامات سید آوردهاند که البته نه تنها دلیلى بر کرامات سید نیست بلکه بسیار عوامانه و سادهلوحانه به نظر مىرسد. اینگونه کرامات که به او نسبت دادهاند، نه تنها چهره واقعى و حقیقى او را نمایان نمىسازد و تصویرى روشن و واضح از شخصیت او به دست نمىدهد بلکه شخصیت و مقام و منزلت علمى و عرفانى وى را نیز در هالهاى از اوهام و خرافات عوامپسندانه پنهان و مخفى مىدارد. به هرحال، قطبالدین در یکى از سختترین، پرآشوبترین و بحرانىترین دورههاى حکومت صفویان در اصفهان زیست. با توجه به مطالبى که در فصل الخطاب آورده، دانسته مىشود که او سالها پس از تصرف اصفهان توسط افغانها، در آنجا سکونت داشته است، زیرا از نجات خود و خانوادهاش از بلاها و مصیبتها و از فتح دوباره اصفهان و ورود شاه طهماسب دوم (حک ۱۱۳۵ ـ ۱۱۴۵ ه . ق.) ـ که در تاریخ ۱۱۴۲ ه . ق. اتفاق افتاده ـ سخن به میان آورده است از این رو، مىتوان به احتمال گفت که وى تا حدود ۱۱۴۲ ه . ق. در اصفهان بوده است. او ضمن اشاره به نجات و رهایى خود و خانواده اش از فتنه و بلاى افغانها، به ورود شاه طهماسب نیز اشاره کرده و گفته است که رساله اى با عنوانِ طبّ الممالک جهت راهنمایى شاه و دولتمردان نوشت.
بسیارى از پژوهشگران پنداشته اند که سید قطب الدین بعد از اصفهان ـ و حتى قبل از حمله افغانها ـ به نجف اشرف هجرت کرد . امّا لازم است یادآور شویم که او تا حدود ۱۱۴۲ ه . ق. در اصفهان بوده و سپس ازآنجا به شیراز بازگشت و تا حدود دو دهه ـ یعنى تا اوایل دهه ۱۱۶۰ ه .ق. ـ در آنجا به تعلیم و تربیت مریدان، تألیف و تصنیف و وعظ و ارشاد اشتغال ورزید.
راز شیرازى به نقل از استادش، محمدحسن قزوینى مجتهد، گفته است که سید قطب الدین در زمان اقامتش در شیراز، در طاق مروارید مسجد جامع دارالعلم شیراز تدریس مى کرده است . همچنین از ارادت و عنایت تقى خان شیرازى، حاکم شیراز ، نسبت به سیدقطب، سخن به میان آورده و حکایاتى نیز از ارتباط آن دو نقل کرده است ؛ از جمله گفته است که تقى خان، یک حمام، یک کاروانسرا و چند دکان در شیراز وقف سید کرد .
مؤلف رساله «یک قسمت از تاریخ حیات و کرامات حضرت سید قطبالدین ...»، کرامات عوامپسندانه متعددى را به ویژه در آن زمان که سیّد در شیراز بوده به او نسبت داده که بیشتر ساخته و پرداخته مؤلّف آن رساله است. برخى از محققان نیز بدون هیچ نقدى، آن مطالب را نقل کردهاند .
او در این مدت، به زادگاهش نیریز سفر کرد و گفتهاند که در آنجا مدتى در آرامگاه شیخ عبداللّه مغربى به تدریس پرداخت . راز شیرازى از سفر او به کازرون، بوشهر و جزیره خارک سخن به میان آورده و گفته است: «در وقت توقف آن حضرت در شیراز طبع مبارک آن حضرت از معاشرت خلایق انزجار حاصل کرده تشریف بردند به بوشهر و از آنجا به کشتى نشسته به جزیره خارک تشریف بردند که در وسط بحر عمان واقع است و در آن کوهى است و در آن کوه مقبرهاى است که مىگویند مزار امامزاده حنفیه است مدت متمادى در آن کوه مشغول به خلوت و عزلت و ریاضات شاقه و ذکر الهى متوکلاً على الله بوده ...».
در ادامه گفته است که میرزا محمد نیشابورى به خدمت او به جزیره خارک رفت، و نیز از مکاتبه سید قطبالدین در جزیره خارک با محمدهاشم شیرازى (متوفى ۱۱۹۹ ه . ق.) سخن به میان آورده است . این مطالب نیز به نظر مىرسد که ساخته و پرداخته راز شیرازى باشد و اگر هم سفر او را به کازرون، بوشهر و یا جزیره خارک درست بدانیم، به احتمال مىبایست به سبب آشفته شدن اوضاع شیراز در سالهاى ۱۱۵۶ تا ۱۱۵۸ ه . ق. باشد .
سید قطبالدین در مدّت اقامتش در شیراز، شاگردان و مریدانى تربیت کرد که مهمترین آنان محمدهاشم شیرازى، خلیفه و داماد او بود . محمدهاشم در «ولایت نامه» او را بسیار ستوده و او را «نور مشکاه ولایت» خوانده است:
بشنو این رمز از لسان قطب دین نور مشکاه ولایت قطب دین
او در اوایل دهه ۱۱۶۰ ه . ق. ـ به احتمال در ۱۱۶۳ ه . ق. ـ رهسپار نجفاشرف شد. راز شیرازى در سبب هجرت او حکایتى نقل کرده که مانند بسیارى از مطالب آن کتاب، ساختگى به نظر مىرسد .
سید قطب در تاریخ ۱۱۶۳ یا ۱۱۶۴ ه . ق. به نجف اشرف رسید. او در رساله عرفانى که در سال ۱۱۷۰ ه . ق. خطاب به محمدهاشم نوشته، از «توقف شش هفت سال در ارض مقدّس نجف» سخن گفته و محمدهاشم نیز در رساله اى که بعد از آن یعنى در ۱۱۷۱ ه . ق. به نقل از او نگاشته، به اقامت هشت ساله استادش در نجف اشرف اشاره کرده و اظهار داشته است که «... قطب الافاق سید قطب الدین محمد ادام الله برکاته ... قرب هشت سال است که در نجف اشرف ... در گوشه فقر منزوى و متوطن مى باشند ».
قطب الدین تا آخر عمر در نجف اشرف سکونت گزید و در آنجا به تدریس و تصنیف و تربیت مریدان همّت گماشت. گفته اند که در آنجا، «شبها مجلس انسى دائر مى کرد و افاضات باطنیه و عنایات ظاهریه به اهل درد و شوق در آن محفل مى نمود و فرزند رشیدش سیّد على ... که از اولیاى وقت بود بعد از افاضات پدر بزرگوارش قرآن به لحن عرب مىخواند ». او بیشتر آثار خود را در نجف اشرف به رشته تحریر درآورد. *
اندکی صبر نمایید...