آب
کلمه آب در ادب و عرف به معنی ماده سیال معروف است و در ترکیبات مختلف با کلمات خاصی چنانکه ذیلا بطور اختصار اشارت خواهد شد معانی متعدد دارد.
و به همین صورت یعنی به صورت بسیط و غیر مرکب در اصطلاح عرفا کنایت از علم و دانش بود در کلمات مشایخ آمده است.
کار درویش این است که اگر تشنه را بدید بدو آب دهد که منظور فیوضات معنوی است و منظور از تشنه تشنه حقایق و معارف حقه است.
در قرآن مجید آمده است وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ و أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها و فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها و وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ که اهل ذوق همه این آیات را به معنی علم و معرفت تفسیر کردهاند.
مولانا گوید:
وقتها خواهم که گویم با تو راز تو درون آب داری ترک تاز
بر لب جو من ترا نعرهزنان بشنوی در آب از عاشق فغان
من بدین وقت معین ای دلیر مىنگردم از ملاقات تو سیر
پنج وقت آمد نماز ای رهنمون عاشقان را فی صلاه دائمون
نه به پنج آرام گیرد آن خمار کاندرین سرهاست نی پانصد هزار
نیست «زر» غبا طریق عاشقان سخت مستسقی است جان صادقان
نیست «زر» غبا طریق ماهیان زانکه بىدریا ندارد انس جان
آب این دریا که هایل بقعهایست با خمار ماهیان یک جرعهایست
یک دم هجران بر عاشق چو سال وصل سالی متصل پیشش خیال
همچو اعرابی که آب از چه کشید آب حیوان از رخ یوسف چشید
مثنوی مولوی *
آن علف کش سوی ویرانها شده بىخبر بر گنج ناگه برزده
تشنه آمد سوی جوی آب در دید اندر جوی خود عکس قمر
من بر این در طالب چیز آمدم صدر گشتم چون بدهلیز آمدم
آب آوردم به تحفه بهر نان بوی نانم برد تا صدر جهان
مولوی *
با نقیبان حال خود را آن عرب چون بگفت او دید هنگام طلب
آن سبوی آب را در پیش داشت تخم خدمت را در آن حضرت به کاشت
گفت این هدیه بدان سلطان برید سائل شه را ز حاجت واخرید
آب شیرین و سبوی سبز و نو ز آب بارانی که جمع آمد بگو
شه چو حوضی دان حشم چو لولهها آب از لوله رود در گولهها
وانکه آب جمله از حوضیست پاک هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک
ور در آن حوض آب شورست و پلید هر یکی لوله همان آرد پدید
زانکه پیوسته است هر لوله به حوض خوض کن در معنی این حرف خوض
مولوی مثنوی *
آب بارانست ما را در سبو ملکت و سرمایه و اسباب تو
این سبوی آب را برگیر و رو هدیه ساز و پیش شاهنشاه شو
گو که ما را غیر از این اسباب نیست در مغازه هیچ به زین آب نیست
گر خزانهاش پر ز در فاخر است این چنین آبش نباشد نادر است
چیست آن کوزه تن محصور ما اندر آن آب حواس شور ما
ای خداوند این خم و کوزه مرا در پذیر از فضل الله اشترى
کوزه با پنج لوله پنج حس پاک کرد این آب را از هر نجس
تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر تا بگیرد کوزه ما خوی بحر
تا چون هدیه پیش سلطانش بری پاک بیند باشدش شه مشترى
بىنهایت گردد آبش بعد از آن پر شود از کوزه ما صد جهان
لولهها بربند و بردارش ز خم گفت غضوا عن هوی ابصارکم
ریش او پر باد کاین هدیه کراست لایق چونان شهی این است راست
و آن نمىدانست کآنجا برگذر هست جاری دجله همچون شکر
در میان شهر چون دریا روان پر ز کشتیها و شست ماهیان
رو بر سلطان و کار و بار بین حس تجری تحتها الانهار بین
این چنین حسها و ادراکات ما قطره باشد در آن بحر صفا
باز جوی و باز بین و بازیاب از که از من عنده ام الکتاب
مولوی *
آب پنهانست و دولاب آشکار لیک در گردش بود آب اصل کار
ترکیبات در معانی عرفانی
آب جان
- روح و نفس طاهر آدمی را گویند.
آب جان را ریز اندر بحر جان تا شوی دریای بیحد و کران
آب حیات
- مراد معرفت حقیقی است که دلها بمعرفت زنده گردد.
شاه نعمت اللّه گوید:
گر نه آب حیات معرفت است عین کوثر بگو که کوثر چیست
*
آبی که زنده گشت ازو خضر جاودان آن آب چیست قطره از حوض کوثرم
* و بمعنی فیض وجود هم آمده است.
شاه نعمت اللّه گوید:
غرق آبیم و آب را جوئیم ما آب روی ما ز ما جوئیم ما
صورت و معنی و جام و می مدام آنچه جوئیم از خدا جوئیم ما
خم می در جوش و ما مست و خراب جامی از غیری چرا جوئیم ما
گنج عشقش در دل ویران ماست غیر ازین گنجی کجا جوئیم ما
و گفتهاند چشمهایست در ظلمات که هر که از آن نوشد حیات جاوید یابد و در اصطلاح سالکان کنایت از چشمه عشق و محبت است که هر که از آن چشد هرگز معدوم و فانی نگردد. (کشاف و اصطلاحات فنون ص 1550 )
حافظ گوید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
شاه نعمت اللّه گوید:
ای آب حیات آب دریاب سرچشمه این سراب دریاب
جامی و شرابی و جسم و جانی این جام پر از شراب دریاب
و آب مطلق بمعنی ذات و حقیقت اشیاء نیز آمده است که عالم و آدم بنور او منورند
شاه نعمت اللّه گوید:
گر نه آبست اصل گوهر چیست جوهر گوهر منور چیست
همه عالم چو گوهری دریاب با تو گفتم بدان که گوهر چیست
صائب گوید:
مرا ز پیر خرابات نکته یادست که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست
آب آتشافروز
- فیوضات الهی
عراقی گوید:
ساقی بده آب آتشافروز چون سوختیم تمامتر سوز
این آتش من بآب بنشان وز آب من آتشی برافروز
می ده که ز باده شبانه در سر بودم خمار امروز
در ساغر دل شراب افکن کز پرتو آن شبم شود روز
آب حَیوان
- تابش انوار و تجلیات الهی است و مساوی با آب حیات بکار بردهاند.
نسفی گوید: چندین گاه است که مىشنوی که آب حیوان در ظلمات است و نمىدانی که آب حیات چیست و ظلمات کدامست؟
منظور از آب حیات دریای نور است ملکوت دریای نور است و ملک دریای ظلمت و این دریای نور آب حیات است و در ظلمت است، اسکندری میباید که در ظلمات یعنی جهان طبیعت رود و از آن بگذرد و بآب حیات رسد.
( انسان کامل ص 163)
مولوی گوید:
هلا ای آب حیوان از نوایی همىگردان مرا چون آسیائى
آبِ خَرابات
- صفا و یک رنگی و تجلیات رحمانی که کدورت باطن و ظاهر را مىزداید.
حافظ گوید:
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش خمخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بىمی و پیمانه بسوخت
آبروى
- الهامات غیبی که بر دل سالک وارد مىشود آبروی گویند. (کشاف ص 1550 )
مغربی گوید:
ای که عالم را وجود آبرویی مینهی در بیابان عدم، عالم سرابی بیش نیست
آب روان
- فرح متواتر و آگاهی بر علاقه و پیوند ازلی را آب روان گویند
و گفتهاند آب روان فرح دل است
آب زندگانى- آب حیات
عراقی گوید:
ساقی بده آب زندگانی پیش آر حیات جاودانى
می ده که کسی نیافت هرگز بىآب حیات زندگانى
در مجلس عشق مفلسی را پر کن دو سه رطل رایگانى
شاید که دهی بدوستداری آن ساغر مهر دوستکانى
*
ساقی بده آب زندگانی اکسیر حیات جاودانى
می ده که نمىشود میسر بىآب حیات زندگانى
هم حضر خجل هم آب حیوان چون از خط و لب شکر فشانى
* آب خضر- آب حیات
صبحدم شد ساقیا آت الصبوح خفتگان را در قدح کن قوت روح
در قدح ریز آب خضر از جام جم باز نتوان گشت ازین ره بىفتوح
توبه بشکن تا درست آید بکار پرده آهی درآور در صبوح
عطار گوید:
کو سکندر همتی، حکمتپژوهی تشنه دل تا صفات آب خضر و آب کوثر گویمى
آب عِنایَت
- رحمت متواتر الهی است.
خواجه عبد اللّه گوید: ملکا آب عنایت تو بسنگ رسید، سنگ بار گرفت از سنگ میوه خاست، میوه طعم گرفت، ملکا یاد تو دل را زنده کرد و تخم مهر افکند درخت شادی رویاند و میوه آزادی داد، چون زمینی نرم باشد و تربیت خوش و طینت قابل، تخم، جز شجره طیبه از آن نروید و چون عبهر عهد بیرون ندهد (از عده ج 3 ص 642 )
آب باران
- فیوضات کامله حق
رحمت و اشعه الهى- رجوع به آب شود.
آب حِلم
- کنایت از حلم است بدان جهت که غضب را فرو نشاند
آب حلم و آتش خشم ای پسر هم ز حق بینی چو بگشائی نظر
آب وَحى
- کنایت از نفس رحمانی است و عنایات الهی است
آب وحی حق بدین مرده رسید شد ز خاک مرده زنده پدید