قدیس آگوستینوس
بزرگترین شخصیتی که در کلیسای قدیم کاتولیک به ظهور رسید همانا در شخص آگوستینوس (قرن چهارم و پنجم میلادی) نمایان شد که اسقف شهر هیپو در شمال آفریقا و فردی بسیار قوی بود که تمام صفات و خصایص بشری در منتهای شدت در او وجود داشت و لیکن به نیروی روشن بینی و تفکر بر تمام امیال و شهوات نفسانی غالب آمده یکی از رجال بزرگ عالم مسیحیت گشت. پدرش مشرک رومی مذهب و مادرش مسیحی بود. در جوانی به تحصیل علم رغبت کرد ولی روزگاری دستخوش هوا و هوس بودو به آثار کلاسیک به قدری علاقه داشت که انجیل را رد کرده گفت در مقابل خطابه های سیسیرون این کتب مسیحی وزن و ارزشی ندارد. اندکی بعد از آن به مذهب مانی درآمد ولی مبادی مانی نیز عطش روحانی او را سیراب نساخت زیرا در آن مذهب در طبقۀ سامعان ماند و به درجۀ کاملان نرسید و برخلاف تعالیم مانی که به ترک ملذات جسمانی امر می کند وی همچنان در وادی شهوت سرگردان بود. وی در اعترافات مشهور خود به این حالت اشارت دارد.
آگوستینوس در بیست و نه سالگی به ایتالیا مسافرت کرد و در میلان در مجلس درس یکی از بزرگان قدیم کلیسای کاتولیک موسوم به آمبریوس حضور یافت و وجدانش مفتون کلام او گردید. چندی نیز فریفتۀ مبادی فلاسفۀ نوافلاطونی گشته و در افکار او تحولی اساسی روی داد و معتقد گردید که فریفتگی نفسانی به واسطۀ دوری و بعد از درگاه الهی ناشی می شود و مربوط به خبث فطری و شرارت ذاتی نیست. و در گوهر آدمی بدی وجود ندارد. و بر آن شد که خدای تعالی منبع تمام موجودات است. ماده و مواد شریر امری است اعتباری که به نسبت دوری از قوه خالقه یعنی باری تعالی به ظهور می رسد. هرقدر آدمی از ذات واحد ازلی که خیر محض است دورتر شود روحانیت در او نقصان یافته جسمانیت افزایش می یابد.
روزی با یک نفر از پیروان فلسفه فوق که به دین مسیح در آمده بود ملاقات کرد و پس از آن با راهبی مصری که به مدد قوت ایمان و رعایت ریاضات شاقه در دیر خود بر ابتلائات و هواجس نفسانی غلبه یافته بود تصادفا ملاقات کرد. او را آشفتگی و حیرتی دست داد بی تابانه در مکان دوردستی تنها به باغی رفته به تفکر پرداخت. ناگهان آواز کودکی را شنید که از پشت دیوار حرف می زد و می گفت: «بردار و بخوان» پس دوباره بازگشته به نزد دوست خود بازآمد ملاحظه کرد یکی از رسالات عهد عتیق در روی نیمکت گذاشته شده است. آن را بگشود رساله پولس حواری به رومیان بود برداشت و چنین خواند:
«با شایستگی رفتار کنیم چنانکه در روز نه در بزمها و سکرها و فسق و فجور و نزاع و حسد بلکه خود را در عیسی مسیح خداوندی بپوشید و برای شهوت جسمانی تدارک نبینید.» (رساله به رومیان 13/13) این کلمات در ضمیر او چنان مؤثر افتاد که در دم دامن از شهوات و ملذات جسمانی برچیذ و هوای نفس را به کلی ترک کرد. آمبریوس که مسیحی بود وی را تعمید داد و او مسیحی شده به شمال آفریقا بازگشت و برآن شد دیری تشکیل دهد و هم در آنجا در شهر هیپو به درجه اسقفی رسید و سی سال تمام بقیت عمر خود را به تألیف و تحریر پرداخت در زمانی که شهر موطن او در محاصره مهاجمان وحشی واندال بود وفات یافت.
افکار آگوستینوس جنبه های چند بعدی دارد و فلسفه او در لاهوت مجموعه ای است از مبادی گوناگون. در سخنان او آثار نفوذ فلسفه نوافلاطونی و رسوخ عقیده به صحف و کتب انبیای بنی اسرائیل به خوبی مشاهده می شود. افکار او منشأ عقایدی مخصوص در باب خدا و انسان و کلیسا و فلسفه تاریخ است.
تصور عرفانی آگوستینوس درباره ذات الهی برخلاف اندیشه کسانی است که برای خدای تعالی وجودی مطلق قائلند. وی برآن است که خدای تعالی امری است حقیقی و موجودی در جریان و در هر مکان و ظهور او در شخص عیسی مسیح و در قدرت ناشی از روح القدس در تاریخ جهان جلوه گری است و همواره در قلوب انبیای بشر مؤثر و فعال است. در این عقیده رنگی از فلسفه نوافلاطونی دیده می شود به این معنی که حق را وجود واحد ازلی می داند که حق محض و خیر مطلق و منبع تمام اشیاء است. و موجودات در هر لحظه به او قائم اند. و عالم جسم و جسمانیت حقیقت صرف نیست. پس آنگاه این عقیده را دربارۀ وجود حق تعالی با ایمان به مبادی مسیحی آمیخت و معتقد شد که خدا یکی است در سر ظهور. پس در مبدأ ثالوث چنین گفت که برخلاف عقیده لاهوتیان قدیم هیچ یک از این اقانیم ثلاثه خود به دیگری فرعیت و تبعیت ندارد و برای این حقایق ثلاثه تساوی و عظمت قائل شد و گفت: «در عالم الوهیت نه تنها اب بزرگتر از ابن نیست بلکه اب و ابن هر دو از روح القدس بالاتر نیستند.» و این سه امر یعنی محب و محبوب و محبت هر سه یکی هستند همانطور که در عقل انسانی حافظه و دراکه و اراده هر سه یک قوه هستند و دارای سه جنبه متمایز. در نتیجه لازم می آید که سه ماده جداگانه تشکیل ثالوث اقدس را نداده اند بلکه همه از یک ذات هستند.
نظریه او درباره انسان که سالیان دراز در فلسفه کلامی کلیسای کاتولیک رومی متبع بود و حتی بعد از عصر اختلاف پروتستانها نیز از آن تبعیت می کردند ناشی از تجربه و فریفتگی و ضعفی بود که به هنگام شباب بر وجود او عارض شده بود. از اینرو، گفت که انسان به خودی خود فاسد و شریر است و سراسر عالم وجود بالتبع ضایع و تباه است و انسان محکوم به «ذنب ازلی» یا «معصیت جبلی» که از پدرش آدم به مبراث برده است. آدم ابوالبشر بالذات خوب و دارای عقل کامل خلق شده بود ولی چون قوه اختیار و اراده آزاد به او اعطا کرده بودند به اشتراک حوا در اثر آزادی عمل و غرور نفسانی از شجره ممنوع تناول کرد و از اینرو، آدم و اولادش مبتلا به معصیت جبلی شدند که هیچ کس را از آن قوه رهایی نیست. تمام بشر مفتون و مبتلا هستند لیکن خداوند دارای صفت رحمت است و هرکه را برگزیند مشمول عفو و غفران خود می فرماید نه از آن سبب که آنها مستحق رحمتند بلکه آن عنایت و لطف پروردگار است که شامل حال بعضی می شود.
این عقیده او در باب انسان و معصیت جبلی و لطف و رحمت الاهی مورد بحث و جدال بسیار گردید و متکلمان مسیحی در آن موضوع مشاجرات و مناظرات فراوان داشتند ولی آگوستینوس همچنان در عقیده خود پافشاری کرد و در تحریرات متعدد بر اثبات عقیده خویش استقامت ورزید.
عقیده آگوستینوس درباره کلیسا آن بود که کلیسا بنیادی مرکزی است که حق تعالی آن را تأسیس کرده است تا مردم به وسیله عبادات و تقدیسات وسائل ظهور لطف و مرحمت الاهی را فراهم بسازند. در عالم یک کلیسا باید باشد و هیچ کس از آن خارج نیست و همه کس از مومن و مشرک ممکن است روزی مشمول عفو شوند. هر کشیش روحانی هرقدر حقیر و پست باشد می تواند تشریفات کلیسا را انجام دهد. برخلاف فرقه ای به نام دوناتیان در شمال آفریقا که قائل به لزوم اجرای مراسم تقدیس به وسیله کشیشان معصوم بودند.
آگوستینوس با نهایت شهامت قد علم کرده بود. او شهرهای زمینی چون بابل و رم را با شهر خدا که برای هر نسلی به وسیله دات باری خلق شده است مقایسه می کرد. او می گفت در عصر ما تمام آن ظواهری که کلیسای مرئی و مشهود را تشکیل می دهند جزء شهر نامرئی خدا نیستند. شهر خدا همواره حتی با فنا و زوال مدنیت نیز باقی خواهد ماند.
نمی توان گفت تمام مبادی و نظریات خداشناسانه آگوستین مورد قبول کلیسای کاتولیک شد. بعدها پروتستانها در عصر اصلاح گری مجددا عقاید او را احیا کردند و در عالم مسیحیت رواج دادند.