محبت، حقیقتی کلی است که میان خداوند و ممکنات از حیث حکم مناسبت مشترک است. این از محالات است که کسی مغایر خود را دوست بدارد. میان دو کس جز به واسطه معنایی مشترک محبتی صورت نمی بندد.(1) بی درک و تذوّق این مناسبت، ادراک معانی و الهامات ربّانی بر سالک میسر نیست. بدیهی است میان جمیع کینونات حکم امتیاز ثابت است اما آنچه محبت را ضروری می کند غلبه حکم مناسبت و اشتراک بر حکم مغایرت و امتیاز است(2) و هر آیینه همین حکم تفرق و بعد است که محب را وا می دارد تا با رفض موانع دیدار و انسلاخ عوامل امتیاز به وحدت با محبوب دست یابد. مشاهده سنخیت فرع با اصل، جزء با کل، مقید با مطلق موجب ظهور میل و شوق به حرکت عاشقانه در حاق نفس سالک می گردد و تا این مناسبت به شهود نرسد و این سرّ از موطن خفا تجلّی نکند نوایر اشتیاق بر افروخته نگردیده و امتیاز میان محبّ و محبوب ساقط نمی گردد. از این رو، راهروی الی الله با مشاهده هر معنی آشنا و لطیفه ربّانی که با قابلیاتش همسو و با نفسش مجانس است باب تازه ای بر وی گشوده شده و فتوحات بیشتری بر وی حاصل می گردد.
ادامه ...