سخنرانی خانم دکتر فاطمه طباطبائی
نشست اخلاق تعلیم و تربیت
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
خدمت شما بزرگواران سلام عرض میکنم و خرسندم که در جمع استادان گرانقدر در باره اخلاق وویژگی های انسان اخلاقی گفتگو می کنیم .در آغاز سخن تقاضا می کنم برای شادی روح بزرگان ، عالمان و شهدای این خطه از میهن عزیزمان درود بفرستیم که اگر امروز در فضای دانشگاه با احساس امنیت واستقلال و آزادی با هم گفت و گو کنیم به خاطر جاننثاری آنانی است که چه برای رهایی ما از سلطه ابرقدرتها و پیروزی انقلاب و چه در دفاع مقدس وحفظ انقلاب کوشا بودند .
وظیفه می دانم از دو عالم بزرگ این شهر آیتالله خاتمی و آیتالله شهید صدوقی یاد کنم . من استان یزد را با نام آنها شناختم و توفیق داشتم محضرشان را درک کنم از خدای بزرگ علو درجاتشان را خواهانم .
از من خواسته شده درباره توصیه های اخلاقی ،تربیتی امام خمینی سخن بگویم . بنابراین درباره فلسفه اخلاق و یا مکاتب اخلاقی بحث نخواهم کرد که آیا فضیلتگرا ویا نتیجهگرا و یا غیر این دو است. سعی می کنم با توجه به زمانی که در اختیار دارم مطالبی را که از صحبتها ویا نوشته ی امام(ره) در این باره برداشت کردم با شما بزرگواران و استادان محترم در میان بگذارم . همانگونه که می دانید ایشان دو کتاب در باره مباحث اخلاقی تألیف کرده اند و در سخنرانی های خود نیز بر مسائل اخلاقی تاکید داشتند. و از جایگاه رهبری انقلاب هم بر محوریت اخلاق واخلاقی زیستن همه آحاد مردم تاکید می کردند وبه سخن نورانی "کلکم راع و کلکم مسئول " اشاره می کردند .پس اگر بر آراء ایشان متمرکز می شویم و شما برگزارکنندگان از من چنین خواستید بدان دلیل است که ایشان هم در عرصه مباحث نظریِ مولفه های اخلاقی بحث کرده اند و هم در حوزه عملی به بیان راهکار اتصاف به فضیلت ها و زدودن رذیلت ها همت گماردند و مهمتر آنکه خودشان آن راهکارها را عمل کردند و نتایجی را که میخواستند از اخلاق بگیرند، گرفتند. این مطلب می تواند برای ما شاهد عینی باشدکه این نظریه و آن راهکارها موفق بوده که در خلال صحبتم به نمونه هایی از آن ها اشاره میکنم.
امام معتقد بودند کتاب اخلاق باید مانند دارو تأثیر گذار باشد، نه همچون نسخه که فقط دارو را معرفی کند .یعنی زمانی که انسان آن کتاب را میخواند در باطن وجودش تحولی ایجاد شود. البته خودشان می گویند که من ادعا ندارم که چنین چیزی نوشتهام ولی این را میفهمم که کتاب اخلاق باید این ویژگی را داشته باشد.و بیدار کننده باشد یعنی با خواندن وشنیدن آن مطالب ،دغدغه اخلاقی شدن ویا اخلاقی زیستن واز آن مهم تر خلق نیک را در وجود انسان ایجاد کند.
منظورم از اخلاق در اینجا آن ویژگی ها و رفتار و کرداری است که انسان با رعایت آن ها احساس خوبی پیدا می کند و از تعامل و معاشرت با افراد پیرامون خودش احساس رضایتمندی دارد و افزون بر این موجب می شود حال دیگرانی را که در مصاحبت و معاشرت با او نیز هستند خوب شود . اصطلاحا میگویند این گونه افراد انرژی مثبت دارند و فکر می کنم هر کدام از ما به یک نحوی - حالا کم یا زیاد -با چنین افرادی روبرو بوده ایم. یعنی با افرادی مواجه شده ایم که از برخورد با آنها احساس کرده ایم دل و روحمان بطور محسوس منبسط شده .
سوالی مطرح است وآن اینکه وقتی ما میشنویم فلانی انسان خوش خُلقی است و یا بسیار خوش اخلاق است چه برداشتی می کنیم؟ چه چیزی از او دیده شده که به خوش اخلاقی متصف شده ؟ و مهم تر اینکه ما چه گونه می توانیم آنگونه شویم ؟برخی می گویند نهایت حال خوب رضایتمندی وبه تعبیر عارفان رسیدن به مقام رضا است . و تصریح می کنند که لازمه رسیدن به این مقام ،ثروت ، قدرت ، زیبایی و حتی سلامت نیست. زیرا مشاهده می کنیم انسانهایی را که واجد این امور هستند وبه تعبیر امام خمینی از اینگونه مطلوب های طبیعی برخوردارند ولی احساس رضایت ندارند، شاد نیستند والزاما اخلاقشان هم نیک نیست .
یا وقتی خداوند پیامبرش را به داشتن خلق نیک می ستاید و می گوید" انک لعلی خلق عظیم" ما چه برداشتی از این سخن خداوند می کنیم ؟ چه تصویری از شخصیت پیامبر در ذهنمان نقش می بندد ؟ از خلق عظیم چی می فهمیم ؟ مردم آن روز چه می فهمیدند؟ به نظر می رسد هرکدام از ما برداشتی از این سخن خدا داریم و جوابی نیز به آن پرسش خواهیم داد .
هرکدام از ما خلق و صفتی را می پسندیم وانسان متصف به آن صفت را به نیکویی می ستاییم . حتی ارزش گذاری ما درظهور و بروز صفتی در زمان های گوناگون متفاوت است. مثلا در یک زمان شجاعت فردی را امری اخلاقی می دانیم وانسان شجاع را تحسین می کنیم و در زمان دیگر سازش و مدارا را ارج می نهیم .
بدیهی است اگر این مطلب به خوبی تبیین نشود ما با نسبی بودن اخلاق مواجه می شویم. حال آنکه برای ما که دین اسلام را با محوریت اخلاق باور داریم و برای اخلاق، اصول و پایه و اساس محکم و استواری قائلیم ورسالت پیامبر مان را در اتمام مکرمت اخلاقی می دانیم که فرموده "انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق" این نسبی بودن قابل قبول نخواهد بود. اخلاق را یکی از ابعاد ویا اساس دین اسلام می دانیم . یعنی اگر انسانی دین دارد، میبایست اخلاق هم داشته باشد. جدا کردن اخلاق از دین مشکلاتی را ایجاد میکند. در غرب اخلاق را از دین جدا کردند ولی به نتیجه رضایت بخشی نرسیدند و با مشکلاتی مواجه شدند که موضوع بحث من نیست.
ما باور داریم که زشتی و زیبایی برخی از صفت ها برای همه انسانها چه مسلمان و چه غیر مسلمان چه آفریقایی و چه آسیایی یکسان است مثلا صفت صداقت و عدالت را همه می پسندند و دروغ گویی و ظلم وخیانت را قبیح می دانند حالا چرا دروغ می گویند و ظلم ویا خیانت می کنند؟ برای آنست که فایده ای هرچند کوتاه مدت را برآن مترتب می بینند والا در زشتی دروغ وظلم وخیانت تردید ندارند .
در گزاره های اخلاقی مانند این که دروغ بد است ونباید گفت ویا صداقت وامانتداری خوب واتصاف به آن نیک است رابطه موضوع و محمول در درون نفس انسان صورت می گیرد و انسان سالم با کمک وجدانش نیک و بد بودن آن ها را می پذیرد .وزیبایی وزشتی ارزش های اخلاقی را باور دارد .منظورم از زیبایی به طور کلی آن اموری است که انسان ها به طرف او کشیده می شوند و زشتی نیز مقابل آنست گاه زیبایی و زشتی واین جذب و دفع مربوط به حواس ظاهری است .وگاه مربوط به حواس باطنی است مثلا موسیقیِ زیبا، انسانِ زیبا شعرِ زیبا ویا طبیعت و منظرهِ زیبا جذب کننده است. وگاه زیبایی ها یی انسان را مفتون خود می کنند که به طور ملموس و عینی در خارج وجود ندارند و انسان به کمک عقل و فطرتش آنها را درک میکند. واز آنها لذت می برد. ارزشهای اخلاقی از این دسته هستند. یعنی انسان سالم با عقل سالم با فطرت سالم آنها را خوب و شایسته میداند. مانند درک زیباییِ امانتداری، وفایِ به عهد، صداقت، سخاوت، پرهیزکاری، آزادی از جمله زیبایی هستند که انسان با عقل سالم فطری خود آن را ها دوست می دارد و در کنار کسی که متصف به این اوصاف باشد احساس نشاط می کند، مرید چنین انسانی میشود، از مصاحبت با او حالش خوب میشود. پس منظور ما از اخلاق خوب آن خصوصیات و حالاتی است که انسان بطور طبیعی از داشتن آن حالات احساس خوشی و رضایت می کند و دیگران نیز از مصاحبت با چنین انسانی بانشاط وشاد می شوند.
هریک از مرتبههای هفتگانه (اطوارسبعه) وجودی ما به یک اموری کشش دارد، مثلا انسانی که در مرتبه حس است به امور محسوس متوجه است و از محسوسات لذت می برد وانسانی که به مرتبه تعقل رسیده ، به درک معقولات و کلیات علاقمند است و انسان وارد شده در مرتبه "قلب " و "روح "به درک معارف وحقایق یقینیِ عالم کشش دارد . سخن من این است انسانی که دارای خلق عظیم می شود انسانی است که حق هر مرتبه از وجود خودرا ادا می کند و از همه موهبت ها و نعمت ها یی که در جهان آفرینش وجود دارد و او نیز از آنها بهره مند است لذت می برد . ودیگران نیزاز معاشرت با او با نشاط و شاد می شوند. در نتیجه جامعه انسانی جامعه ای پر نشاط و پویا و درست کردار می شود.
از این رو امام خمینی(ره) چه قبل از انقلاب اسلامی در جایگاه عالم دینی و چه بعد از پیروزی انقلاب و در جایگاه رهبری نظام بطور مکرر درباره اهمیت رعایت اصول اخلاقی و ارتباط تنگاتنگ اخلاق با دین اسلام سخن گفته اند در مناسبت های مختلف و در دیدار با افراد و گروه های گوناگون به ضرورت اتصاف انسانها به اصول اخلاقی تأکید کرده اند و جالب آنست که خودشان به آن ها عامل بودند و من بر این باورم که امام (ره) با رعایت این اصول توانستند به آرامش و اطمینانی برسند که هریک از ما دوست داریم آن را داشته باشیم. شاهد گفتار من جمله پایانی ایشان در وصیتنامه است که "من با دلی آرام و قلبی مطمئن از خدمت شما مرخص میشوم". کسب این آرامش آن هم برای کسی که عزلت وخلوت و تارک دنیا نشده زندگی پر فراز ونشیبی را تجربه کرده از آزمون های سنگینی عبور کرده هم مرجع دینی مردم بوده و برای پیروانش فتوا میداده هم رهبر انقلاب بوده و مردم را بر علیه ظلم و استبداد فرا می خوانده ،هم فرمانده کل قوا بوده و هشت سال ارتش و سپاه و مردم بسیجی را در دفاع مقدس مدیریت کرده در چنین شرایطی در وصیتنامه اش اعتراف می کند که آرامم. با قلبِ مطمئن از سوی شما مردمی که به من اعتماد کردید و با من همراه شدید بسوی پرورگارم می روم .
پس بطور خلاصه می توان گفت ، اولا اخلاق، حقیقتی است که انسانیت انسان مبتنی بر آن است، دوم، موجب خرسندی و حال خوش انسان میشود. سوم، دیگران هم از معاشرت و تعامل با چنین فردی لذت میبرند، احساس آرامش میکنند و حالشان خوب میشود. چهارم، رابطه انسان با خودش، با طبیعت با خدای خود و با جهان پیرامون خودش خوب میشود با اتصاف به چنین اوصافی انسان خودش را جدای از طبیعت و دیگران نمیبیند بلکه نوعی پیوستگی میان خودش با کل کائنات وخالق خود احساس می کند بنابراین اگر امر نیک وخیری را طلب می کند برای همه می خواهد چرا که می داند اثرخیرخواهی برای دیگران به خودش نیز برمیگردد، می داند اگر بدی برای کسی بخواهد باز به خودش برمیگردد. و از قول معصومان ( علیهم السلام ) هم نقل شده که خداوند می فرماید: "اگر رحمت من را میخواهید به آفریده های من رحمت کنید، اگر مهربانی من را میخواهید با مخلوقان من مهربان باشید" بنابراین درمی یابد که او و فعل او نیز در نظام خلقت تأثیر گذار است . . خداوند می فرماید "من لا یرحمُ الناس َ لا یرحَمَهُ الله" کسی که به مردمان رحمت نداشته باشد خداوند هم به او رحم نمی کند زیرا نتوانسته مظهر رحمت حق و برخوردار از رحمت حق شود وهمچنین فرمود" ان کنتم تریدون َ رحمتی فارحَموا " اگر خواهان رحمت من هستید به دیگران رحمت کنید یعنی خودرا مجرای رحمت او قرار دهید.
البته دوستان عزیز ناگفته روشن است که اینگونه مباحث کاملا درون دینی است و من با تصور اینکه همه ما با این چند پیشفرض موافقیم سخن می گویم والا اثبات هریک از این گزاره ها باید در جای دیگر تبیین شود وبزرگان و فلاسفه متأله نیز براهین متقن و محکمی ارائه کرده اند . پیش فرض های ما این است که :
این جهان خالقی حکیم دارد که همواره همه را ربوبیت می کند دوم ، عناصر این عالم با یکدیگر ارتباط ارگانیکی دارند و موجودات عالم از هم گسسته نیستند،
سوم، همه اشیا و پدیدهای عالم غایتمند هستند و به سوی غایت حود حرکت میکنند و بی دلیل وعبث آفریده نشدهاند.
چهارم، خداوند ی که خالق و حاضر و ناظر بر این عالم است دارای اوصاف و اخلاقی است که با آنها خودش را به ما معرفی کرده، واز ما نیز خواسته خودمان را به خلقیات او نزدیک کنیم .و به رنگ و" صبغه" او درآییم . مثلا خودش را عالِم ، حکیم ، رحیم ، ودود و ... معرفی کرده و هر یک از ما متناسب با معرفت و دانشی که داریم از این اوصاف برداشتی می کنیم . یکی می گوید اگر خدا عالم است یعنی جاهل نیست و دیگری معنای دیگری از علم و محبت و رحمت می فهمد.خلاصه از بندگانش خواسته که اورا بشناسند و به اوصاف او درآیند .
پنجم، شناخت چنین خدایی ممکن است. ما میتوانیم او را بشناسیم و میتوانیم با او ارتباط برقرار کنیم.با او نجوا کنیم ، به او عشق بورزیم . اما برای ارتباط با او علم تنها کافی نیست.بلکه باید به او ایمان بیاوریم ، ایمان یعنی دل سپردن، یعنی گرایش پیدا کردن و با آن امر معلوم و معقول یکی شدن است .مرتبه راستی آزمائی است .
شاید یکی از دلائلی که ما پذیرای یک سری اوامر خداوند نمی شویم این است که در مرحله علم آنهم علم حصولی و صوری به او ماندهایم و به مرتبه ایمان به او نرسیده ایم و دلداده و دل سپرده او نیستیم . از این رو یکی از توصیه ها و دستورات سلوکی امام (ره) این است که در دین داری باید به مرتبه ایمان رسید، یعنی اول باید تحقیق کرد ، عالمانه هم باید تحقیق کرد و بعد از مرتبه علم با ریاضت و سلوک به ایمان رسید و مومن شد در این صورت در هیچ شرایطی این باور را ازدست نخواهد داد زیرا برای او امری وجودی شده .
ششم، انسان خود سازنده و شکوفا کننده انسانیت خود و تعیین کننده جایگاه ابدی خویش است .
با پذیرش این گزاره ها ست که اخلاقی زیستن یک ضرورت و یک فریضه دینی محسوب می شود زیرا هم جامعه انسانی با رعایت اصول اخلاقی افرادش تشکیل می شود هم زندگی ابدی و جاودانه همراه با لذت برای تک تک انسانها به وسیله اخلاق، رفتار و خلقیات نیک رقم می خورد .
استنباط من از مباحث اخلاقی امام (ره) بویژه با استناد به مطالب ایشان در شرح حدیث جنود عقل و جهل این است که ایشان اخلاقیات نیک را ظهور عقلانیت وفطرت الهی انسان و بداخلاقی را هم نشانه ضعف عقل و چیرگی جهل بر انسان می دانستندکه نشأت گرفته از فطرتی است که در حجاب از حق و خیر مطلق و کمال مطلق قرار گرفته است.
حال فطرت چیست؟ و چرا محجوب میشود؟ همچنین مباحث فلسفی امام درباره عقل نیز الان در حوزه بحث ما نیست .آنچه که در این جا می تواند برای ما مفید باشد این است که در نگاه امام عقل قوهای روحانی است که خداوند به انسان هدیه کرده است. نیرویی که انسان میتواند با آن به کمال وغایت و سعادت برسد، این هدیه الهی ذاتا به خیر و نیکی دعوت میکند، به احسان دعوت میکند، به عدل دعوت میکند، و انسان با تبعیت از عقل و خردمندی، از درد و رنج و اضطرابهای وجودی رهایی پیدا می کند. منظورم از اضطرابهای وجودی ،دشواری ها ودغدغه هایی است که لازمه عالم طبیعت وزندگی مادی انسان است و عقل توانایی آن را دارد که اینگونه اضطرابهای انسان را کم کند.
همچنین عقل میتواند بین ساحات ومراتب وجودی انسان اعتدال برقرار کند. بین خشم و مهر ، عاطقه و خردمندی اعتدال برقرار کند .برخی از بزرگان برای انسان سه ساحت درونی ( تفکر و عقاید، اراده ، عواطف و احساسات )و دو ساحت بیرونی ( رفتار و گفتار) قائلند . و هنر عقل برقراری تعادل میان این ساحات وجودی است. انسان معتدل انسانی است که شناخت دقیق به این ساحات وجودی خود دارد و دربکارگیری و عبور از هریک خردمندانه رفتار می کند وهیچکدام را قربانی دیگری نمی کند . و من در زندگی امام(ره) آن مقدار که از نزدیک شاهد رفتار و کردار امام خمینی بودم به خوبی این خردمندی و تعادل را در برخورد ایشان با مسائلی که پیش می آمد شاهد بودم . مثلا در سخت ترین شرایط عاطفی یعنی رحلت فرزندشان حاج آقا مصطفی ، خردمندانه ترین رفتار را از ایشان چه در مورد انجام برنامه هاوچه دربرخورد با افراد مختلف دیدم .
بگذرم ، امام خمینی برای دستیابی انسان به این کمال از دو عامل "نور " و" نار " یاد می کنند . عقل به مثابه چراغ و نوری است که مسیر زندگی را روشن می کند و عشق به مثابه منبع حرارت زا گرمای لازم را برای حرکت انسان تولید می کند و زیست انسانی با این دو عامل شکل می گیرد و حال وخلق انسان خوش می شود و به نیک بختی وسعادتمندی می رسد . انسانها در هر مرتبه ای از کمال که باشند هرگاه احساس کنند به سمت سعادتمندی پیش می روند حالشان خوش و تحمل دشواری ها برایشان آسان می شود و هرگاه احساس کنند از سعادت دور می شوند حالشان بد می شود .
سعادت و آثار آن نیز درباور امام امری وجودی و اکتسابی است که انسان آن را در زندگی دنیا و آخرت خود مشاهده می کند.
انسان سعید هم کسی است که از لذاتی که مناسب شأن انسانیاش است بهره مند است و چون احساس می کند که هرلحظه به سمت کمال و معبود و مطلوب خود حرکت میکند. در لذت و خوشی است و این حال خوش در رفتار و کردار او نیز ظاهر می شود . بدیهی است لذت های انسان در مراحل مختلف زندگی تغییر می کند مثلا لذت ونشاط انسانی که در مرحله" طَبع" و طبیعت است با انسانی که در مرحله "عقل" است متفاوت است همچنین لذت انسانی که وارد مرتبه" قلب "شده ، با انسانی که به اصطلاح عرفا" روحانی " شده و یا " منتهی" نا میده می شود و از وجهِ خَلقی خود فارغ شده و وجهِ حقّانی خود را میبینند، بسیار متفاوت است .اگر به یک کودک بادکنکی بدهیم انهم با تنوع رنگهای جذاب واقعا لذت میبرد و وقتی هم بادکنکش می ترکد واقعا ناراحت میشود و اشک میریزد ولی همین کودک زمانی که به بلوغ و جوانی برسد یک اتاق بادکنک هم به او بدهید طبیعی است که لذت نمیبرد. واز نابود شدن انها هم اشک نمی ریزد چون مرتبه وجودی و تصور و انتظارش از لذت تغییر کرده است .
یکی از توصیههای بزرگان عرفان مثل خواجه عبدااله انصاری برای رشد و کسب سعادت و پیدا کردن حال خوش ، مصاحبت با اخیار ونیکان است. زیرا همنشینی با انسان های سعید و خوش خلق لذت آور است هرچند آنها از مطلوب های به ظاهر زیبا ونیک مانند ثروت ، تجملات ، قدرت ، مدرن بودن برخوردار نباشند این انسانها با رفتار و کردار خود باورهای نادرست ،ارزش هایی که با شأن انسا ن ناسازگارند ، موهومات و خرافاتی که انسان را در مسیر سراشیبی رها می کند دور می کنند و بالعکس می توانند باورهای درست، اخلاق نیک، انگیزه عمل صالح را در انسان ایجاد کنند . این قدر که در دین ما به عمل صالح تأکید شده برای آن است که عمل ما خارجی ترین و ظاهر ترین مرتبه وجودی ماست، که هم بیانگر باورهای ما ست و هم می تواند بر باور ما و باور و رفتار دیگران نیز تأثیر بگذارد.وقتی یک کار نیک انجام دهیم، این رضایتمندی به باطن ما نیز سراست می کند و ما احساس آرامش ولذت می کنیم و همچنین اگر باطن و وجدان ما از باور غلط و یا نیت پلیدی در رنج باشد این ناراحتی در رفتار واعضا ظاهری ما نیز اثر می گذارد.
خلاصه اگر از امام خمینی سوال کنیم چگونه می توانیم انسانی اخلاقی باشیم و فرمان خداوند را که فرمود "تخلقوا باخلاق الله" را اجابت کنیم ویا اینکه چگونه می توانیم از زندگی خود لذت ببریم وبه آرامش برسیم ؟پاسخ امام این است که هر چه انسان به وجهه خاص خودش که همان وجهه حقی و الهی اوست توجه کند و به مبدأ وجود که خدای حکیم و خیر مطلق است نزدیک شود می تواند از زندگی لذت ببرد و به آرامش برسد به عکس هرچه به طرف طبع و طبیعت و وجهه مادی اش که با سایر موجودات شریک است نزدیک شود از لذت و آرامش و نیک خلقی که مناسب شأن انسان است دور می شود .وپیمودن این مسیر با دور شدن از اوصافی است که در شأن انسانیت انسان نیست . برای لذت و تخلق به اخلاق نیک، و حال خوش حال داشتن ، شناخت و معرفت دو امر بسیار مهم و ضروری است 1- شناخت خدا که هم مبدا خیروکمال و زیبایی است و هم غایت سفر انسان است 2- شناخت حقیقت انسان که رونده این مسیر است.
من سخن امام را در باره این دو مورد یعنی خدا و انسان به اندازه فهم خودم به نحو اجمال بیان می کنم تا با منظومه فکری امام آشنا شویم که تصور می کنم مارا در فهم راهکارها وتاحدودی اجرایی شدن آنها کمک می کند .
الف) شناخت خداوند
در نگاه عرفانی امام خمینی خداوند نه مطلق و بیگانه ومغایر از عالم وموجودات است-آنگونه که "ته ایسم" ها معتقدند- و نه با مخلوقاتش عینیت و یکسانی دارد- آنگونه که "پانته ایسم" ها می پندارند -بلکه خدایی متشخص وحاضر در همه مراتب هستی است در عین آنکه مطلق و متعالی و نامتشخص است .خدایی است متشخص که می توان با او سخن گفت وبا او نجوا کرد و به او عشق ورزید .خداوند خودش مارا فرامی خواند و میگوید با من صحبت کنید." ادعونی " ویا می گوید من در درون شما هستم. "وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ". پس جدای از من نیست البته توجه داریم که اگر او با من است دلیل نمی شود که من هم با او هستم. او با من است چون اگر نباشد، من نیستم ولی اگر من خواستم او را درک کنم باید دستورات او را رعایت کنم، تا پردهها و موانع را کنار بزنم . او در قلب من است اما من باید به مرتبه قلبم برسم تا او را ببینم. مرتبه قلب آن حقیقت وجودی وانسانی من است.
خداوند در عین آنکه غیب الغیوب است و ظهوری ندارد ، میان او با پدیده های عالم هیچگونه سنخیتی نیست و بدیهی است از درک عقلی و شهود قلبی نیز منزه است و معروف و مشهود هیچ یک ازاولیاء الله هم واقع نمی شود ، بنابراین حقیقتی نا متعین و مطلق است وبا لفظ که از مقوله مفهوم است نمی توان درباره آن سخن گفت .توصیفاتی مانند غیب الغیوب ، غیب مطلق ، عنقا مغرب و...همه وهمه در توصیف او قاصرند . اما همین خدای متعالی نامتشخص ، اراده کرده شناخته شود وکمالاتش ظهور پیدا کند و خودرا در آیینه موجودی به نام انسان نظاره کند همین حب به ظهورواظهار کمالات ذاتی خداوند موجب آفرینش موجودی به صورت خود در قالب انسان می شود.حدیث مشهور"کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف خلقت الخلق لکی اعرف" .
بنابراین:
منشا خلقت و آفرینش همه موجودات بویژه انسان محبت ذاتی حضرت حق است و دو اسم و صفت رحمانیت و رحیمیت خداوند بر سایر اسما و صفاتش سیطره دارد که فرمود "سبقت رحمتی علی کل شی" همان دواسمی که به ما نیز توصیه شده در آغاز هر کاری از این دو اسم او مدد بگیریم و با گفتن "بسم الله الرحمن الرحیم" خودرا در طیف جاذبه رحمت او قرار دهیم تا کارهایمان ابتر وناقص نماند .و نکته مهم اینکه ، لقاء خدا و نیل به بارگاه انس او برای انسان امکان پذیر است و راه وصول به او نیز محبت است . همانگونه که محبت ذاتی خداوند عامل خلقت انسان. است محبت ذاتی انسان به خداوند نیز عامل یگانه شدن و تقرب به اوست . البته محبتی که بعد از معرفت وایمان به خداوند متولد می شود . ایمان به تعبیر امام حظ و بهره قلب وعلم حظ و بهره عقل است .ایمان نوعی گرایش ودلبستگی میان نفس آدمی و معلومات و یافته هایش است. انسانِ عالم ،الزاما مومن نخواهد بود چنانچه شیطان به خالقیت خدا علم داشت چرا که گفت "خلقتنی من نار" ربوبیت او را نیز می دانست چراکه گفت "رب بما اغویتنی" همچنین به معاد و روز رستاخیز هم اقرار و اعتراف کرد و گفت" اَنظِرنی الی یوم یُبعَثون" ولی با این حال کافر شد وخداوند فرمود " ابی واستکبر وکان من الکافرین"
ب) شناخت انسان
درقران خداوند می فرماید انسان را با دو دستش خلق کرده است، "خَلَقْتُ بِیَدَیَّ" از این موجود دست ساز خود چه انتظاری دارد ؟ اگر خودش چنین نفرموده بود نه ما می دانستیم و نه جرأت می کردیم در باره نحوه خلقت انسان چنین بگوییم خودش میگوید (انسان را با دو دستم خلق کردم) چرا چنین کرد ؟ چون میخواهد موجودی را بیآفریند که مثل خودش آفرینش داشته باشد، کمالاتی را که در وجود او قرار داده آشکار کنند . از این رو او را هم به صورت خودش آفرید: "خلق الله آدم على صورته" وهم برای خودش آفریده است و فرمود "خلقت الأشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی" هر فردی از انسان ها چنین جایگاهی دارد. وخوشی و سرور ونشاط انسان هم درآن لحظاتی است که در شأن انسانی خود قرار می گیرد و اضطراب و نگرانی و بد حالی هم در دور شدن از جایگاه انسانی است هرچند آن لحظات به ظاهر لذت بخش و فریبنده باشد ولی اورا ناراحت و افسرده می کند، حالش بد می شود. چه بسا علت نا خوشی خود را درک نکند.
خداوند چنین خواسته که با انسان گفتگو کند یعنی درخواست گفتگو ابتدااز طرف خداوند به انسان داده شده است. آیات متعددی در قران وجود دارد که خداوند انسان را با "ایها الناس" مخاطب قرار داده یعنی کل انسانها مخاطب خداوند واقع می شوند ونه فقط مومنان و مجاهدان و متقیان وعربها و یا ایرانی ها وهنگامی که انسان مخاطب خدا قرار می گیرد واو با مدد عقل سخن خدارا درمی یابد و با زبان فطرت به اوپاسخ می دهد وباب گفتگو گشوده می شود .
خداوند چنین خواسته موجودی بیافریند که هم صفت خودش باشد. چون هم صفتی، سنخیت میآورد و هم سنخ شدن با کمال مطلق، لذت آور است .وخداوند میخواهد انسانی که خلیفه و جانشین اوست دائم در لذت و سرور باشد از این رو. فرمان "تخلقوا باخلاق الله "را صادر کرده است تا انسان به رنگ خدا درآید و رنگ خدایی پیدا کند. "صبغة الله و من أحسن من الله صبغة" از این رو فطرتی لذت خواه ،کمال گرا ، مطلق گرا ، را در وجود او گذاشته که این فطرت در انسان کُرد و ترک و سیاه و سفید و آفریقایی و آسیایی فرقی نمیکند. "فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا" همه انسانها از این هدیه الهی برخوردارند. انسانها در داشتن چنین فطرتی هیچ امتیازی بر هم ندارند. فطرت، نحوه زیستن انسانی را به انسان نشان می دهد. قوانینی که فطرت صادر میکند ، دستخوش تغییر نمی شود چون با سرشت انسان هماهنگ است. انسان با چنین فطرتی میتواند به قوانین هستی و به مراتب وجود خود توجه کند و خیر و شرّ رابشناسد، زشتی و زیبایی را درک کند و یا به آنها دل ببندد و یااز آنها دل بکند .
اگر این هدیه الهی در حجاب طبیعت یعنی نازلترین وسطحی ترین مرتبه وجود قرار بگیرد ،به دلیل کدورت و تیرگی عالم طبیعت از نور افکنی می افتد و رفته رفته تیره می گردد. اما اگر درحجاب ماده و ظلمت ورذیلت اخلاق قرار نگیرد با پرتوافکنی اش حقایق عالم وجود را بدون حجاب در منظر انسان قرار می دهد و مهمترین حقیقت عالم ، خدا ی عالم است که او را در قلب وباطن خود احساس می کند. و حقیقت " نحن اقرب الیه من حبل الورید" را شهود می کند و با حافظ همنوا می شود که "ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم". وعاشقش می شود
پس، انسان بر اساس فطرتش، خُلقیات نیک را میشناسد. وبه سمت آنها گرایش دارد . آن انسان ظالم هم که ظلم می کند باور دارد که ظلم بد است اما میگوید چون به نفع من است. انجام می دهم چرا؟ چون وجه مادی و شخصی خود را نگاه میکند، ودر وجه طبیعت ومادی اش گرفتار مانده است .طبیعی است لذت او هم در همین حد است ،لذت او در شأن انسانیت او نیست پس واقعا لذت نمیبرد. حقیقتا هم حالش خوش نیست واقعا خودرا سعادتمند هم نمی بیند ، احساس رضایت از زندگیاش هم ندارد.
امام در دو کتاب که به طور خاص در حوزه مباحث اخلاقی در آستانه چهل سالگی نوشته اند -ومن توصیه می کنم دوستان این دو کتاب را با دقت و حوصله بخوانند - یعنی شرح چهل حدیث و شرح حدیث جنود عقل و جهل از فضیلتها و رذیلتها ی اخلاقی صحبت میکنند، .درباره عوامل و موانع آنها و راهکارهای اتصاف به این اوصاف بحث میکند .
امام (ره) عقل و جهل را بر مبنای سخن امام صادق (علیه السلام) دو مخلوق معرفی میکنند و میگویند خداوند عقل را آفرید و سپس جهل را آفرید. یعنی جهل هم مخلوق خداوند است. خداوند به عقل گفت برو ،رفت و چون فرمود بازگرد به سمت خدا برگشت.اما جهل فرمان بازگشت را نپذیرفت و نیامد.
از این سخن امام (ره)استفاده میکنم که انسان با مدد عقل ، خدارا می شناسد وخواستار حرکت به سمت او می شود چرا که کمال خودرا در قرب و نزدیکی به او می بیند .انسانی که به مرتبه عقلانیت برسد، ویژگیها ی انسانی پیدا می کند و این ویژگیها از سه ساحت درونی ( باور و اعتقاد، احساسات و عواطف ، اراده) به دو ساخت بیرونی( گفتار و رفتار) سرایت پیدا میکند در نتیجه رفتار وکردار او انسانی ومتناسب با شأن انسانی او می گردد و زمینه رضایتمندی و حال خوش برای او وبرای مصاحبان او فراهم می شود. " رأفت" و" رحمت " از جنود عقل دانسته شده است در نگاه امام خمینی انسانی که قلبش از رافت و رحمت نسبت به بندگان خدا تهی باشد باید از جرگه انسانها خارج است ، رأفت یعنی رحمت شدید و صفت مقابلش قساوت است. امام نزول وحی و ارسال کتاب را که از جانب خداوند و برای سعادت و کمال انسان صورت گرفته است و همینطور پیامبرانی که با وجود جسمانیشان در بین انسان ها حاضر شده و آنها را هدایت کردهاند، ظهور رافت و رحمت خدا در عالم ملک می دانند. همچنین قصاص و حدودات الهی را نیز رحمتی بر می شمرند که در صورت غضب ظهور کرده "لکم فی الحیاه قصاص یا اولی الباب".
در نگاه امام خمینی با هیچ چیز مانند بسط رحمت و رأفت نمی توان در میان مردمان دوستی و مودت ایجاد کرد و آنهارا از سرکشی و طغیان باز داشت یعنی بهترین راه مقابله با هرگونه سرکشی وعصیان مودت و رافت است . امام به قول خداوند به حضرت موسی (علیه السلام) که میفرماید که به سمت فرعون برو ولی با قول لین با او صحبت کن. یعنی رأفت و رحمت میتواند حتی انسانهای طاغی و یاغی و سرکش را هم به راه راست هدایت کند.
خداوندپیامبر خاتم (ص) را سمبل مهربانی با خلق معرفی می کند و در سوره کهف آیه 6 او را تسلی می دهد وقتی که ناراحتی اورا می بیند از این که مردمان به خدای یگانه ایمان نمی آورند واز مسیر سعادت دور می شوند نزدیک است که قالب تهی کند.
در نگاه امام خمینی اوصاف اخلاقی مانند رحمت و رأفت و شفقت و ... از لوازم فطرت و همچنین از مظاهر عقل است یعنی انسانی که از عقلانیت برخوردار باشد و فطرتش در حجاب وجهه های طبیعی اش از نور افکنی نیفتاده باشد در رفتار و کردارش این اوصاف ظاهر می شوند . خمیرمایه همه انسانها با حب و عاطفه و مودت سرشته شده چرا که خداوند خلقت انسان را به اسم رحمان خودش نسبت داده ،الرحمن، خلق الانسان آنهم رحمتی که همه چیز را فراگرفته " رحمتی وسعت کل شی" اعراف 156 از این رو انسان های ظالم و تبهکار هم بر اساس فطرتشان ا از قساوت و ظلم متنفر اند واگراین خلقیات را در شخص دیگری ببیند اظهار تنفر می کند .
نکته قابل توجه این که هرگاه دیده شود اصول اخلاقی و قوانین الهی از ناحیه افرادی شکسته می شود و جامعه انسانی لطمه می بیند ، اتحاد و یک پارچگی و انسجام انسانها از بین می رود در اینجا مقابله با این دشمنان ، عین رافت و رحمت است. ولی آنچه مهم است این است که امام خمینی می نویسند : برخوردها با اینگونه قانون شکن ها باید پس از اثبات رحمت و مودت وترک هرگونه خودخواهی و انانیت صورت گیرد زیرا اگر اندک خود خواهی و ترفع طلبی و نفسانیت عامل برخورد باشد مسیر چنین انسان به ظاهر هدایتگری به سوی شیطان و نفس است . امام تاکید می کنند انسانی که می خواهد با مظاهر جهل بستیزد باید در ابتدا با شیطان درون خود مبارزه کند و خودرا از هر گونه خود خواهی و بد بینی و افراط و تفریط رها کند تا اوامر و نواهی او به مهر و محبت آمیخته شود .
" غضب" در نگاه امام خمینی هدیه الهی به انسان است که موانع سعادت و کمال خود را برطرف کند ولی اگر درست فهمیده نشود و تحت فرمان عقل قرار نگیرد از جنود شیطان وجهل می شود و به انسان و جامعه انسانی زیان می رساند .گروه هایی مانند داعش و امثالهم متولد می شوند که هم خودرا تباه می کنند و هم جامعه انسانی را به تباهی می کشانند
خلاصه آنکه اخلاقی زیستن و حال خوش داشتن و رسیدن به مقام رضا و آرامش و داشتن جامعه ای انسانی بدون خردورزی و عقلانیت و همچنین بدون تمرین و ریاضت و توفیق الهی امکان پذیر نیست . رفتار وداشتن منش اخلاقی ظهورعقل ونشانه حاکمیت و مدیریت در وجود انسان است واین خواسته محقق نمی شد مگر با نور عقل و نار عشق .
در پایان عرایضم به دو خصوصیت اخلاقی تواضع و عزت نفس و غیر اخلاقیِ تملق و تکبر اشاره می کنم که امام انرا از مظاهر و یا ظهور عقلانیت انسان ویا نشانه جهل او معرفی می کنند.
تواضع اظهار فروتنی و کوچکی کردن است یعنی در عمل انسان ظاهر می شود نوعی رفتار است که هم ناظر به ارتباط انسان با خداست و هم به ارتباط انسانها با یکدیگر مربوط می شود و تکبر عکس آن است . خاستگاه تواضع این است که انسان خودرا موجودی حادث می بیند که قبل از وجود "لم یکن شیئا مذکورا" بود، هیچ شیئیتی نداشته و همواره نیازمندی خود را در نظر دارد .از این رو خود و همه انسانها را در برابر عظمت خدا یکسان می بیند و دلیلی برای بزرگ دیدن خود و کوچک شمردن دیگران نمی بیند آثار و برکات این صفت آنست که به صفات حلم و عفو و بخشش متصف می شود و سعی می کند هم حقوق دیگران را رعایت می کند و هم حقوق دیگران را بر خود مقدم بدارد.
نکته ظریفی اینجا مطرح است که ممکن است میان "تواضع" با "تملق" و همچنین میان " عزت نفس "با" تکبر" خلط شود چون ظاهر عمل به هم شباهت دارد ولی امام تذکر می دهند که این اوصاف هم در مبادی و هم در غایات و هم در ثمرات با هم فرق بسیار دارند .بطور مثال:
مبدا تواضع ،علم بالله و علم به خود است و غایت آن نیز تقرب و وصال خداوند است ونتیجه و ثمره آن هم کمال نفسانی است حال آنکه مبدا تملق، شرک و جهل به خداوند است و غایتش هم نفس انسان است و ثمره اش هم خفت و خواری و نقص و عار است .تفاوت عزت نفس نیز با تکبر این است که نقطه آغاز و ایجاد عزت نفس ، توکل به خدا ، اعتماد به خدا ست ،و غایتش نیز خداوند و ثمره اش نیز اطاعت و عبادت خداوند است حال آنکه مبدأ تکبر خودبینی ،خودخواهی و جهل و غفلت از حق و مظاهر اوست .غایتش نیز نفس و خودنمایی است و نتیجه اش هم سرکشی و طغیان است .
عواملی که در ایجاد تواضع بسیار مفید است ، سعه صدر است که آنهم از معرفت به خدا پیدا می شود چراکه یاد خدا و عظمت خدا همه امور را در نظرش ناچیز می گرداند وقتی باور دارد که همه چیز از اوست و هرچه غیر از اوست فانی است بنابراین هر چه از کمال و جمال و مال و منال ببیند در چشمش بزرگ نمی آید پس خدا بینی و معرفت به خدا ، خدا خواهی می آورد و خدا خواهی سعه صدر و سعه صدر تواضع و عزت نفس در مقابل خودخواهی ،خودبینی موجب ضیق صدر و تکبر وتملق می گردد .
از همه شما عزیزان که با استماع خود مرا به سخن گفتن جسارت بخشیدید پوزش می خواهم و با قرائت یک صفحه از کتاب امام از شما خداحافظی می کنم :
ای عزیز اکنون تا حجابهای غلیظ طبیعت، نور فطرت را به کلی زایل نکرده و کدورتهای معاصی صفای باطنی قلب را به کلی نبرده و دستت را دنیا که مزرعه آخرت است و انسان میتواند در آن جبران هر نقصی و غفران هر ذنبی کند کوتاه نشده دامن همت به کمر زن و دری از سعادت به روی خود باز کن و بدان که اگر قدمی در راه سعادت زدی و اقدامی نمودی و با حق تعالی از در آشتی بیرون آمدی و عذر ماسبق خواستی، درهایی از سعادت به رویت باز میشود و از عالم غیب از تو دستگیری میشود و حجابهای طبیعت یک به یک پاره میشود و نور فطرت بر ظلمتهای مکتسبه غلبه کند، صفای قلب و جلای باطن بروز کند، درهای رحمت حق تعالی به رویت باز شود، جاذبه الهیه تو را به عالم روحانیت جذب کند و کمکم محبت حق در قلبت جلوه کند و محبتهای دیگر را بسوزاند و اگر خدای تبارک و تعالی در تو اخلاص و صدق دید، تو را به سلوک حقیقی راهنمایی میکند و کمکم چشمت را از عالم کور میکند و به خودش روشن مینماید و دلت را از غیر خودش وارسته و به خودش پیوسته میکند.
بارخدایا آیا شود که این دل محجوب و این قلب منکوس را به خود آری؟ و این غافل فرورفته در ظلمات طبیعت را به عالم نور کشانی؟ و بتهای دلهای ما را به دست قدرت خودت درهم شکنی؟ و غبار تن را از پیش چشم فروریزی؟ بارالها ما به امانت تو خیانت کردیم، فطرتالله را به تصرف شیطان پلید درآوردیم، از فطرت الهیه محجوب شدیم و ترسم کمکم با این سیر طبیعی و سلوک شیطانی از فطرت الهی یکسره بیرون آییم و خانه را یکجا به تصرف شیطان و جنود آن و جهل و جنود آن دهیم. پرودگارا تو خود از ما دستگیری کن، ما طاقت مقاومت نداریم مگر لطف تو دستی گیرد. انک ذوفضل عظیم.
دانشگاه یزد، اسفند 1397